چاپ کردن این صفحه

در قمار عشق باختم هرچه که بود

01 آبان 1397
Author :  

بی چیزی

در قمار عشق باختم هرچه که بود      باشد که یار مدد کند در این بی چیزی‎

باختم این دل و جام و جامه دان همه را   اینک این عشق است و عاشق و بی چیزی

چشم هاست که مانده به درب بهر مائده ایی  گوید ای یار، آیا رسد به ما در این بی چیزی؟

نیست جوابی دندان شکن تر از اینکه یار    گویدت یار که، بمان بدان بی چیزی

درد من پنهان نباشد ز تو ای یار بی قرارم کنون     جان عزیز نمانده است، هیچ جز بی چیزی

حکایت دل است و بی دلی های دل    که در این وادی دل نیست جز بی چیزی

مرا نمانده است جانی، تا که هدیه کنم،      به یار بی نوای خود در این بی چیزی

حکایت فقر است و فنا، در وادی عشق     عشق است و فناست، و بی چیزی

 

سیلاب اشک

سیلاب اشک روانه می کنم تا یار    بدان، تشنگی ز خود نماید دور‎

ای اشک ها روانه شوید تا که یار      دلبری ببیند و غم نماید از خود دور

نیست مرا تحفه ایی بجز اشک چشم      تا که یار را کنم بدان مسرور

بی قرارِ دیده ی تابناک توام     تا که جان را کنم بدان مغرور

مه جبینا تو ای عشق لایزال من       دیده بازکن به روی من مفرور

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
0 Comment 2778 Views
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آخرین‌ها از  مصطفی مصطفوی