چاپ کردن این صفحه

صدای شان در قعر سکوت شان رساست

16 شهریور 1402
Author :  

دلم چون سیر و سرکه جوشانست

گویا تبدیل شدن به شرابی ناب را می طلبد،

اما روزگار کوزه شکنی هاست، و شراب حرام می کنند،

این روزمرگی ها را چه کار است با شرابی ناب،

شرابی که هوش از خُماران بستاند؛

روزگارِ ویرانیست،

بر ویرانی اش سخت کوشانند،

و من بر این حال خموش، به تماشا نشسته ام!

پای بر جای پای رفتگانی می گذارم، که فقط آمدند و رفتند،

از راه های رفته ی آنان می روم،

دانندگان راه،

مهر بر دهان،

نشسته،

سکوت پیشه کرده اند،

و فقط رفتن های دوباره و بلکه صدباره را به دیده دریغ و حسرت می نگرند،

اشک بر گونه هاشان جاریست،

اما، دریغ از سخنی،

در این خاموشی،

گرد غربت و اندوه را در چهره هاشان می بینم،

صدای شان در قعر سکوت شان رساست

آنها هم در هیاهوی سکوت خود گم، و نابودی خود را به تماشا نشسته اند، 

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آخرین‌ها از  مصطفی مصطفوی

موارد مرتبط