چاپ کردن این صفحه

ایران عضو اتحادیه عرب بود، اگر فردوسی نبود

25 ارديبهشت 1397
Author :   سید مصطفی مصطفوی

بسیار نیکوست که فردوسی و زبان پارسی را در بیست و پنجمین روز اردیبهشت در کنار هم گذاشتند که این دو زنده به هم اند، گویش کهن و باستانی پارسی که اگر اثر ماندگاری چون شاهنامه نبود، در هجوم بنیان کن بیگانگان، در حال ویرانی ابدی بود، تا این که حکیم فردوس به دادش رسید، و بسی رنج برد در این سال سی، عجم زنده کردی بدین پارسی [1] ، و شاید به همین دلیل است که اکنون ما دیگر عضو بیست سوم از اتحادیه کشورهای عربی نیستیم، که بر اساس استفاده از زبان عربی گردهم آمده اند، حال آنکه اگر به تاریخ این ملل نگاهی بیندازی، به جز سه چهار کشور، بقیه این کشورها عرب زبان نبودند و به حکم شکست در مقابل متجاوز، عرب زبان شدند. 

 مصر با آن عظمت تمدنی و زبانی باستانی اش، شکست خورده، فرهنگ و زبانش را از دست داد، و قربانی مهاجمانی شد که در پس دین رهایی بخش اسلام، سنگر گرفتند، و فرهنگ و زبان دیگران را در نژادپرستانه ترین روش، به زبان فرهنگ مهاجم خود تبدیل کردند.

باز مانده های تمدن افتخار آمیز فینقیه با آن همه عظمت علمی و کشفیات اختصاصی که در پیشه ها و علوم مختلف داشتند، و در حاشیه دریای مدیترانه چون خورشیدی تابان می درخشید، و سرزمین شان بهشت ادیان بود، در مقابل این مهاجمان به زانو درآمد، و فرهنگ و زبان خود را باخت، و امروز لبنان، فلسطین، سوریه بدون زبان باستانی خود، به جرگه کشورهای عربی پیوسته اند،

تمدن روم شرقی که در شامات و آناتولی سنگر محکمی را در مقابل تمدن ایرانیان باستان شکل داده بودند، نیز زبان و فرهنگ خود را در این منطقه از دست داد و بدان سوی دریای سیاه و مدیترانه عقب نشستند، شمال افریقا نیز با فرهنگ غنی باز مانده از فنیقیه و فرهنگ خاص بربرها و... همه و همه زبان خود را باختند، و عرب نبوده، عرب زبان شدند.

اما ایران نباخت، باخت اما نه به شدتی که همسایگان و یا رقبای تمدنی اش باختند، زیرا به گفته مرحوم حسنین هیکل [2] روزنامه نگار بزرگ معاصر مصری، ایران فردوسی داشت و آنها نداشتند، و لذا حتی زبان خود را هم باختند و عرب نبوده، عرب زبان شدند. امروز استوانه های محکم فرهنگ و زبان باستان در مصر، الجزایر، مراکش، تونس، لیبی، عراق، اردن، لبنان، فلسطین، سوریه، صحرای غربی، یمن و دیگر کشورهای افریقایی، به واسطه از دست دادن زبان خود، از گذشته افتخارآمیز فرهنگی شان جدا افتاده، و عقبه فرهنگ و زبان خود را از دست داده و عرب و عرب زبان شده اند.

اما از این سوی در شرق، به برکت عرفا، نویسندگان، شعرا، دانشمندانی چون فرودوسی، حافظ، مولانا، سعدی، ابن سینا و... فرهنگ و زبان پارسی تا حد زیادی در ایران، افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان حفظ شده است و می تواند در صورت تجدید نظر سکانداران سیاست عالی ایران، بعد از خوردن تیر ما در سرزمین های عربی امروز به سنگ، بازگشت به اصل کرد و مُلک خراسان و فرارود را هدف ایجاد عمق راهبردی فرهنگ ایرانِ تمدنی را هدف قرار داد که ما از آنانیم و آنان از ما.  

ایران از سوی غرب جز تجاوز، غرور، لجاجت، تکبر و... ندیده است، امروز وضعیت ملت های متمدنی چون مصر، شامات (لبنان، سوریه، اردن، فلسطین) و... که فرهنگ و زبان خود را از دست داده اند، در برابر ماست، که بعد از آن هجوم دهشتناک سپاه خلفا، دیگر نتوانستند کمر راست کنند، و با گذشته خود بیگانه، و بی آینده شدند؛

این که ما خود را در کشورهای عربی اینچنین درگیر کرده ایم، شاید یکی از اشتباهات راهبردی ما بود، و در حالی که باید سرمایه و نظر خود را به سوی برادران هم زبان، هم فرهنگ، و البته هم مسلک خود در خراسان و فرارود در کابل، بلخ، سمرقند، بخارا، مرو، خیوه، فرقانه، بدخشان، خُتن، کشمیر، پیشاور، پنجاب، گورگنج و...، و همسایه های فرهنگ آریایی خود در هند متمرکز می کردیم، اما در لعنتکده فلسطینی گرفتار شدیم، که مهد ادیان الهی است، و آروزی دیدارش جانم را می فرساید، و البته همواره در آتش کینه های مذهبی هزاران ساله تعصب و جاهلیت مذهبی بازماندگان ادیان که دین را وسیله رسیدن به مقصود کرده اند، سوخته و می سوزد، و انگار این مصیبت تمامی هم ندارد، و شاید باید تجدید نظر کرد، 

دوست فرهیخته ایی بیست سال قبل می گفت "یهودیان دوست راهبردی ما ایرانیانند، چرا که با دشمنان خاک و سرزمین ما دشمنند"، و شاید لجاجت و خیره سری اعراب متکبر و لجوج را آنان بتوانند، کنترل کنند، وگرنه همواره از این سوی، ایران مورد هجوم و غارت بوده است و آنان هرگاه توان یافتند و فرصتی (چون صدام)، از ضعف درونی ما (آخرینش انقلاب 1357) سو استفاده کردند و بر اسب فخرفروش عربی خود سوار شدند و ما را چنان غارتی کردند، که تاریخِ روایتگرِ شاهدانِ شکست ها، حکایت تجاوز آنان را در رنجنامه هویزه و خرمشهر بعد از اشغال و یا در هنگام رسیدن سپاه خلفای بنی امیه و بنی عباس به شهرهای باستانی ایران، می توان خواند و گریست کرد.

و می توان دید که حتی موقعی که خداوندگار عالمیان، اسلام را برای نجات شان از آن همه سقوط اخلاقی و فرهنگی فرستاد، آن را نیز در قالب فرهنگ منحط خود هضم و ریختند، و به بیچاره کردن دیگران مشغول شدند، و ناموس، فرهنگ، زبان، ثروت و... هر سرزمینی را که به دست آوردند، به توبره اسب بی مقدار غرور و شکم بارگی خود ریخته و چنان نابودش کردند، که دیگر نتواند تا قرون متمادی کمر راست کند.

امروز که سعودی ها حکایت "خر داغ کردن" را با بوی کباب اشتباه گرفته، و دندان به دریدن ایران و ایرانی تیز کرده اند، می توانم کینه تاریخی آنان را در ماجرای فتح خرمشهر، هویزه، تیسپون، جلولا، نهاوند و... با تن و جان خود حس کنم، که چه به روز هموطنان ما آمد.

و این شاهنامه که در میان غریو شادی خلفای بغداد در به سیطره در آوردن ایران، علاوه بر حفظ فرهنگ جوانمردی ایرانی (درمقابل خصلت لجوج و متکبر جزیره نشینان)، حکمت و فلسفه مبتنی بر نور و روشنای ما ایرانیان را حفظ و بعلاوه نام ها، رسوم، تاریخ و... ایران را پاس داشت، خداوندگارم حکیم توس را رحمت کند، که خرد ایرانی را به نام یزدان پاک، با نوشته های خود حفظ کرد.

[1] - بسي رنج بردم بدين سال سي        عجم زنده کردم بدين پارسي          پي افکندم از نظم کاخي بلند         که از باد و باران نيابد گزند            بناهاي آباد گردد خراب            ز باران و از تابش آفتاب

[2] - روزی از وی می پرسند: شما مصریان، با آن پیشینه درخشان فرهنگی چه شد که عرب زبان شدید؟ گفت ما عرب زبان شدیم برای این که «فردوسی» نداشتیم.

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn