این بالادست ها دستان یزدان پاک و مهر افروز هویداتر است

کوه هست و مثال سنگینی اش، چنانکه به تمثیلی برای بارهای گران و دهشتناک مبدل شده است، بارهایی که بر دوش نحیف آدمیان چنان گران آمده که نزدیک است شانه های شان زیر این بار خرد شود، و هرگاه بار سنگینی از غم و اندوه بر دوش انسانی دیدند، گویند چون کوه بر دوشش سنگینی می کند، اما همین کوه سنگین و افسانه ایی، برای کوهنوردان جایی است برای گذاشتن سنگینی اندوه و یا بار غم ها، که بر دوش آنان سنگینی دارد. اینجا می آیند تا دمی بارهای گران را زمین گذاشته و تمدد اعصابی را تجربه کنند، و از بارهای گران زندگی دمی خلاص شوند و بیاسایند و  آنجا در آن بالا دست ها، بار گران خود را دمی بر ستیغ کوه سنگینی بگذارند که توان حملش را داشته باشد.

این بالادست ها دستان یزدان پاک و مهر افروز هویداتر است

سلسله جبال البرز بین دریای قزوین و تهران

این مخروطی هم که در تصویر دیده می شود قله دماوند است

انگار "یزدان پاک و مهر افروز" نیز اینجا و در این ستیغ بلند کوه ها، از آسمان و جایگاه بلندش به سوی زمین و آدمیان (بیرون رانده شده از بهشت و جوار قرب الهی)، نزول اجلال فرموده و هبوطی را تجربه می کند، تا بارهای گرانی را از دوش های این مفلوک پناهنده به ستیغ کوه های رفیع، بردارد و کمی آرامش و سبکی ارزانی دیدگان و اعصاب و روانِ درهم و برهم انسان پناهنده به کوه، ارزانی دارند.

کوه با همه سختی و خطراتش که گاه و بیگاه مرگ را در نزدیکی گوش خود، در کنارش حس می کنی، رفیقی است جذاب و معشوقی است منادی دهنده که تو را به خود می خواند، آنقدر تو را می برد و می آورد تا به خود معتادت کند، و در این بین بعضی را حتی می کُشد و بسیاری را هم شفا می دهد.

آنجا و در آن بالا بالاها بهتر از هر جایی، شکست خوردگان بی آینده می توانند خود را به گذشته ایی متصل کنند، که در اوج شادی و شعف، پیروزی و غرور، اوج عزت و بزرگی و... بودند؛ اما انگار پژواک این همه شادی، غرور و عزت و... را دامنه های سترگ کوه ها برای این شکست خوردگان حفظ کرده تا به سان لالایی، در این روزهای ناامیدی برایش زمزمه کند، تا آرام گیرد، و یادآور روزهایی باشد که او نیز چون ستیغ این کوه های رفیع و بلند، در بلندای پیروزی بود، و در آن اوج ها نقش می گرفت و با شادی آن را بازی می کرد، اما اینک با لالایی نوای آن روزهاست که دلخوش است، و می داند باید نردبانی شود تا دیگران بر شانه هایش پا نهاده و اوج گیرند، و سنگینی پاهای آنها را بر شانه هایش تحمل کند.

ارتفاعات دست نخورده ترین نقاط زمین است که هنوز نوای دلنشین مهر و شجاعت آرش در آن طنین انداز است، و سرودِ عشقِ او را زمزمه می کند؛ ضحاک و دیوها را هنوز بدان راهی نیست، زیرا که در این پایین سخت مشغول غارت ثروت و عمر کسانی اند که نه اوج می دانند و نه از آن شنیده اند؛ و ضحاک در پای همین کوه به خوردن مغز جوانان طعمه شده اش مشغول است، و هنوز فرصتی نیافته اند تا بدانجا در آن بالا بالاها راه یافته و خلوت فراریان از اژدهای سهمناک نفس آدمی را در آن جایگاه سیمرغ یافته و سر به زیر سنگ کوفته و نابود کند؛ و برای همین امن ترین صفحات زمین و پاک ترین فضای زمان و عرفانی ترین سرودها در آن بالاها جریان دارد و مهر در تبلور عالی خود، نشان از امتداد می دهد، و انسان نیرویی مضاعف می گیرد و خارج از همهمه خصم، گوش و چشمش استراحتی می کند تا همراه با ماهیچه های بدنش، روحش نیز برای چند لحظه ایی آرامش گرفته و کمی بیاساید.

آری متواریان زمین های صاف و خواب آورِ بی دست انداز، سنگلاخ های کوه را در پیش گرفته اند تا از این یکنواختی خسته کننده و زبونی آور، نجات یابند و روح شیرهای کوهستان را که اینک کشته شدند و تنها روح شان در این بلندای غرور سرگردان است را ملاقات کنند و از آنان نیروی شجاعت و استقامت و مردانگی گیرند.

پلنگ های اوج پسند که در سر صخره ها به شکار آهوان زیبا رفته بودند، این روزها کشته بلند پروازی های خود شده و تنها صدای نعره های مستانه اشان هنگام پرش از سنگی به سنگی دیگر در پژواک بادهای توفان زای کوه مانده و تو می توانی، گوش بدان سپرده و یادواره دوره آبادی را مرور کنی، اینجا دیگر صدای غوکان تو را آزار نخواهد داد و با صدای ببر و پلنگان همنشینی، و از شیر و شیران خواهی شنید و حس شان خواهی کرد. حضور ارواح آنان در این بالا دست ها، بهتر از هر جایی دیگر می توان حس کرد.

دیدگاه‌ها  

#6 رضا 1396-10-28 15:20
امیدوارم دلتان وذهنتان مانند سنگ نشود
#5 رضا 1396-10-28 15:20
امیدوارم دلتان وذهنتان مانند سنگ نشود
#4 رضا 1396-10-28 15:20
امیدوارم دلتان وذهنتان مانند سنگ نشود
#3 سنگ 1396-09-22 20:55
یک اتفاق ساده مرا بیقرار کرد

یابد نشست و یک غزل تازه کار کرد

در کوچه می گذشتم و پایم به سنگ خورد

سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد

از ذهن من گذشت که با سنگ می‌شود

آیا چه کارها که در این روزگار کرد !

با سنگ می شود جلوی سیل را گرفت

طغیان رودهای روان را مهار کرد

یا سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت

بی سرپناه ها همه را خانه دار کرد

یا می شود که نام کسی را بر آن نوشت

با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد

یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت

زد شیشه ای شکست و دوید و فرار کرد

با سنگ مفت می شود اصلا به لطف بخت

گنجشک‌های مفت زیادی شکار کرد

یا می‌شود که سنگ کسی را به سینه زد

جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد

یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را

در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد

ناگاه بی مقدمه آمد به حرف سنگ

اینگونه گفت و سخت مرا بیقرار کرد :

تنها به یک جوان فلسطینی‌ام بده

با من ببین که می‌شود آنگه چه کار کرد!
#2 سنگ 1396-09-22 20:55
یک اتفاق ساده مرا بیقرار کرد

یابد نشست و یک غزل تازه کار کرد

در کوچه می گذشتم و پایم به سنگ خورد

سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد

از ذهن من گذشت که با سنگ می‌شود

آیا چه کارها که در این روزگار کرد !

با سنگ می شود جلوی سیل را گرفت

طغیان رودهای روان را مهار کرد

یا سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت

بی سرپناه ها همه را خانه دار کرد

یا می شود که نام کسی را بر آن نوشت

با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد

یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت

زد شیشه ای شکست و دوید و فرار کرد

با سنگ مفت می شود اصلا به لطف بخت

گنجشک‌های مفت زیادی شکار کرد

یا می‌شود که سنگ کسی را به سینه زد

جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد

یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را

در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد

ناگاه بی مقدمه آمد به حرف سنگ

اینگونه گفت و سخت مرا بیقرار کرد :

تنها به یک جوان فلسطینی‌ام بده

با من ببین که می‌شود آنگه چه کار کرد!
#1 سنگ 1396-09-22 20:55
یک اتفاق ساده مرا بیقرار کرد

یابد نشست و یک غزل تازه کار کرد

در کوچه می گذشتم و پایم به سنگ خورد

سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد

از ذهن من گذشت که با سنگ می‌شود

آیا چه کارها که در این روزگار کرد !

با سنگ می شود جلوی سیل را گرفت

طغیان رودهای روان را مهار کرد

یا سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت

بی سرپناه ها همه را خانه دار کرد

یا می شود که نام کسی را بر آن نوشت

با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد

یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت

زد شیشه ای شکست و دوید و فرار کرد

با سنگ مفت می شود اصلا به لطف بخت

گنجشک‌های مفت زیادی شکار کرد

یا می‌شود که سنگ کسی را به سینه زد

جانب از او گرفت و بدان افتخار کرد

یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را

در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد

ناگاه بی مقدمه آمد به حرف سنگ

اینگونه گفت و سخت مرا بیقرار کرد :

تنها به یک جوان فلسطینی‌ام بده

با من ببین که می‌شود آنگه چه کار کرد!

You have no rights to post comments

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.