خاطرات آخرین اعزام شهید سید محسن مصطفوی و شهادتش در کربلای مهران

شهید سید محسن مصطفوی

بیداد رفت لاله بر باد رفته را

یا رب خزان چه بود بهار شکفته را

هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید

نو کرد داغ ماتم یاران رفته را

جز در صفای اشک دلم وا نمی شود

باران به دامن است هوای گرفته را

وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود

آخر محاق نیست که ماه دو هفته را

برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب

آورده ام به دیده گهرهای سفته را

ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین

بیدار کردی آن گل در خاک خفته را

گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست

تب موم سازد آهن و پولاد تفته را

یارب چها به سینه این خاکدان در است

کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را

راه عدم نرفت کس از رهروان خاک

چون رفت خواهی اینهمه راه نرفته را

لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر

تا باز نشنود ز کس این راز گفته را

لعلی نسفت کلک در افشان شهریار

در رشته چون کشم در و لعل نسفته را     (مرحوم شهریار سخن ایران ره )

راوی این حادثه سید حسن مصطفوی بیسیم چی گردان کربلاست که همگی از نیروهای اعزامی از شهرستان شاهرود می باشند و شهید سید محسن هم از نیروهای همین گردان و گروهان حضرت ابوالفضل (ع) است که در همین اعزام (۱۳۶۵) به شهادت می رسد. این گردان در اعزام مذکور سه ماموریت داشت یکی حفظ منطقه دست یافته شده در والفجر هشت در منطقه فاو و دیگری یک بار حفظ منطقه پدافندی منطقه مهران و پس از تصرف مهران به دست دشمن بعثی حمله برای باز پس گیری آن که به شهادت ده ها نفر از این گردان که شامل یک گروهان (حضرت ابوالفضل و یک دست اضافی) شد و نهایتا هم تلاش آنها به شکست انجامید و جنازه های شهدای این عملیات که مردانه به صفوف دشمن زندند و با شجاعت تمام جنگیدند ولی موفق نشده و به شهادت رسیدند بعد از انجام عملیات کربلای یک که به آزاد سازی مهران انجامید به خانواده هایشان باز گردانده شد. بدن های مطهر و پاکی که چهل روز بر صفحه خاک وطن که زیر چکمه بعثیان افتاده بود زیر آفتاب داغ ماند تا ضامن آزادی مجدد مهران عزیز در چهل روز بعد شود. این صحنه از نبردهای گردان همیشه پیروز و غرور آفرین کربلا بود که در تیپ ۲۱ امام رضا بود و بعدها بدنه تیپ ۱۲ قائم ال محمد (عج) را ساخت که مخصوص استان سمنان بود. لازم به توضیح است که نگارنده نیز در همین زمان در جبهه حضور داشتم ما اعزامی های جدیدی بودیم که گردان کربلای دو را تشکیل می دادیم و به خط پدافندی جاده خندق اعزام شده بودیم. همانجا بود که با نامه ای از فرماندهی گردان کربلا آقای علی خانی به عقب و سپس به شاهرود باز گردانده شدم و در آنجا بود که از شهادت سید محسن مطلع شدم چون آنها علت باز گرداندن من به عقب را بیماری شدید پدرم عنوان کرده بودند و من که رسیدم دیدم بیماری در کار نیست و این شهادت سید محسن بود که باعث شد مرا به عقب باز  گردانند.

خط پدافندی (حفظ و نگهداری جبهه و منطقه خودی) منطقه مهران و قلاویزان منطقه ای خیلی وسیع بود و فاصله بین دو نیروی خودی که باید از این خط محافظت می کردند وسیع بود به این معنی بین آخرین نیروی ما مثلا در سمت راست تا اولین نیروی ما در سمت چپ بیش از ده کیلومتر فاصله بود و بالطبع دشمن می توانست از این فضای خالی استفاده کند و به منطقه خودی رفت و آمد داشته باشد کما این که داشته و بدون این که نیروهای خودی بتوانند این منطقه را کنترل کافی نمایند و لذا هر آن می توانستی انتظار داشته باشی که دشمن به پشت نیروهای خودی حتی نفوذ کند. این محیطی بود که با توجه به حضور دشمن و الودگی آن در روز هم حتی برای یک دسته و یا یک گروهان نیروی خودی هم برای حرکت امنیت کافی احساس نمی شد منطقه ای خالی از نیروهای خودی پدافند کننده به وسعت ده کیلومتر یا بیشتر بود که هیچ نیروی خودی درمقابل دشمن وجود نداشت. این حالت فضایی از وحشت برای تردد کنندگان به این منطقه به وجود آورده بود. 

در این منطقه رودخانه ای قرار داشت که پر از ماهی بود شهید سید محسن آنقدر شجاع که به ترس خود غلبه کند و از فضای مذکور استفاده کند و روزها به این رودخانه می رفت و ماهی گیری می کرد و با دستی پر از ماهی می آمد و دوستان را کباب ماهی میهمان می کرد یعنی فضایی که دشمن برای ما نا امن کرده بود او نیز آن را برای آنها و گشتی هایشان نا امن کرده بود و با حضور خود این نا امنی را برای دشمن هم به وجود آورده بود. شجاعت در جنگ نقش بسیار اساسی دارد و در واقع مهمترین شاخص یک رزمنده هنگام نبرد شجاعت است که می تواند صحنه یک نبرد سرنوشت ساز جنگ را عوض کند موقعی که نفس ها در سینه حبس می شود این چنین رزمندگانی بودند که در هنگام حمله یا در هنگام پاتک (حمله متقابل دشمن) که آتش تهیه (بمباران شدید غیر قابل تصور قبل از حمله دشمن) همه را زمین گیر می کند و یا به سنگرها فراری می دهد می توانند نقش اصلی را در صحنه بازی کنند.

این خصوصیت وی را در خط عملیاتی فاو و در منطقه عملیاتی والفجر هشت به عینه می توان دید موقعی که دشمن بعثی تمامی سعی خود را می کرد که خط فاو را باز پس بگیرد. دشمن چندین پاتک انجام داده بود ولی موفقیتی نداشت آنها برای این که نیروهای خودی را بامشکل مواجه کند آب رودخانه خروشان اروند را به پشت خاکریزهای نیروهای خودی پمپاژ کرده بود و  سنگر ها پر از آب شده بود و لذا برای این که نیروها بتوانند بمانند روی آب پلیت انداخته بودند  تا بتوانند زندگی کرده و از شر آب خلاص شوند. دشمن خیلی تلاش کرد که منطقه را پس بگیرد ولی نتوانسته بود در یکی از پاتک ها آنقدر آتش تهیه شدیدی ریخت که فرماندهی نیروهای خودی مجبور شد که تمام نیروهای را به داخل سنگرها بکشد و تنها عده ای انگشت شمار را برای دیدبانی روی خاکریز گذاشته بود تا در صورت حرکت نیروی دشمن دیگران را از سنگرها فرا بخواند یکی از نیروهایی که روی خاکریز زیر آتش مانده بود شهید سید محسن مصطفوی بود که به سلاح نارنجک انداز تفگنی مجهز بود. شهید سید محسن این لحظات سخت و شدید را این گونه روایت کرده است :

در حالی که نیروهای خودی حتی در سنگرهای گروهی سرپوشیده و نسبتا مستحکم امنیت قابل توجهی نداشتند و هر لحظه سقف و دیوار سنگر با گلوله خمپاره و یا توپ و یا موشک های مینی کاتیوشا ممکن بود بر سرشان خراب شود ما در سنگر انفرادی بالای خاکریز بدون هر گونه سقفی مشغول دیدبانی بودیم اتش آنقدر شدید بود که تنها می شد لحظه ای ذزدکی سر را بالا آورد و نگاهی به منطقه بین خاکریز خودی و دشمن نظری انداخت و سریعا خود را به کف سنگر چسباند تا شاید دیواره های نسبتا نازک آن بدن شما را ترکش گلوله هایی غیر مستقیم توپ و خمپاره دشمن و یا تیر مستقیم نجات دهد در این لحظات بود که تیرهای مستقیم دشمن هم که توسط تیربارهای آنها همچون چلچله ای بدون وقفه می خواند و صدای ویز ویز عبورش هشدار می داد که بالا نیا که اگر بیایی سرت را خواهد برد نوار تیری که نوک خاکریز را می تراشید با خود می برد در زیرا این آتش مشغول دیدبانی بودم و گه گاهی سر خود را بالا آورده و نگاهی به جلو می انداختم. یک بار که این کار را انجام دادم  دیدم ای دل غافل تعداد زیادی از نیروهای دشمن در حال جلو آمدن هستند و فرصتی حرکت مهمی برایم نمانده است آنها از فرصت آتشی که ما را در سنگرهای خود زمین گیر کرده بود استفاده کرده و مقدار زیادی فاصله بین ما و خودشان را طی کرده و به خط خاکریز خودی نزدیک شده اند تنها کاری که به نظرم رسید این بود که شروع به تیر اندازی با نارنجک تنفگی ام کردم می دانستم که هر گلوله نارنجکی که به ان طرف خاکریز برسد در میان آنان به زمین فرود خواهد آمد و رد خور نخواهد داشت تعداد زیادی که زدم دیدم از رسیدن آنها به خاکریز ما خبری نشد تعجب کردم  که باید تا حالا به خاکریز ما رسیده و از آن بالا می امدند لذا از خاکریز بالا امدم تا به برسی آنطرف خاکریز اقدام کنم که دیدم تعدادی از آنها کشته شده اند و روی خاک افتاده اند و از بقیه خبری نبود و در رفته بودند و در واقع می توان گفت که غیب شده اند. 

یکی شهدای این آتش باری دشمن نوجوان و همبازی دوران کودکی شهید سید محسن مصطفوی یعنی شهید مجید ابراهیمی فرزند محمد باقر از اهالی روستای گرمن پشت بسطام شاهرود بود که از دوستان و همبازی های شهید سید محسن بود او به وسیله برخورد یکی از این خمپاره ها به داخل سنگرش به شهادت رسید و دیگر بازگشتی به خانواده خود نداشت و تنها جسد پاکش برای دفن در محل تولدش به زادگاهش بازگشت که این آتش باری شدید شهادت او را به دنبال داشت. شهید دیگر این صحنه شهید "اعمی بصیر" (این اسم به زبان عربی است و به معنای کور - بینا و بصیر است) بود که از ایرانیان مقیم عراق بوده اند و قبل از انقلاب با روی کار آمدن حزب بعث آنها توسط صدام از عراق اجراج شده بودند و اکنون با شروع جنگ تحمیلی به جنگ با بعثی ها شتافته و در نبرد شرکت کرده بود. این پیرمرد که از فرصت آب اهدایی صدامیان (پمپاژ شده به پشت خاکریز خودی) استفاده کرده بود تا تنی به آب بزند و شاید هم برای شهادتش بکند که در همین عملیات به شهادت رسید.

خاطره دیگر مربوط است به عملیات آزاد سازی مهران که چهل روز قبل از عملیات کربلای یک انجام شد. نیروه های خسته از تک ها متعدد دشمن در خط فاو می رفتند که برای تجدید قوا مرخصی داشته و به شهر خود باز گردند و کمی هم به امور خانواده خود برسند ولی ولی حمله دشمن به شهر مهران آنان را مجبور کرد که از مرخصی و در کنار خانواده بودن صرف نظر کرده و به مقابله با دشمن در مهران اعزام شوند برای این اعزام آنان فرصتی یافتند که در منطقه حمیدیه در کنار کرخه خروشان چندی را به تجدید قوا و خاک نبرد فاو را از چهره خود بزدایند و با چهره ای دیگر به مصافی جدید بروند که در انتظارشان بود و جایی که در خاطره اول از نگهبانی داده بودند و اکنون دشمن آن را به تصرف در آورده است را باز پس بگیرند حضور در منطقه حمیده در نزدیک اهواز فرصتی برای خودسازی قبل از حمله بود هر چند کوتاه و چندین روزه آنها در این منطقه به جای حضور در تشیع پیکر همرزمانشان که در نبرد فاو به شهادت رسیده بودند در شهرهای خود در همین منطقه به عزاداری برای آنها اقدام کردند و بسیاری از آنها شاید خبر نداشتند ولی دل شان چیزهایی را در گوش شان زمزمه می کرد که کربلایی دیگر در راه است و شهادت هایی دیگر در انتظارشان است و  لذا یاد شهدایی که در فاو تقدیم کرده بودند مثل شهید مجید ابراهیمی و شهید اعمی بصیر و... آنها با استفاده از رمل های مرطوب کنار کرخه شبه قبرهایی برای این شهدا کنده بودند و به عزاداری برای آنان به صورت سمبلیک اقدام می کردند کسانی نیز در این قبر ها خود کنده خوابیند و شاید آینده خود را جلوتر به چشم خود دیدند یکی آنها همین شهید سید محسن مصطفوی بود و یا شهید محمود بیاریان فرزند کربلایی رحیم از شهدای گرمن پشت بسطام شاهرود که در قبری از این قبرها خوابید و  نمی دانست و یا می دانست که در عملیات کربلای چهار بعد ها باید به شهادت برسد و در قبرهایی واقعی برای خود بخوابند. عکس های ارتباط روحی این شهدا با قبور همرزمانشان در نبرد فاو موجود است.

جانباز محترم آقای سید حسن مصطفوی بیسیم چی فرماندهی گردان کربلا در عملیات مهران چگونگی شروع و پایان نبرد مهران را این چنین روایت می فرمایند :

نیروهای خودی که ماموریت یافته بودند که در مقابل دشمن بعثی که اکنون شهر مهران را به تصرف خود در آورده بود از سمت ایلام عملیات آزاد سازی این شهر را آغاز نمایند این عملیات باید از سمت چپ قله های کله قندی مشرف بر شهر مهران آغاز می شود این در حالی بود که برادرم شهید سید محسن هم در گروهان حضرت ابوالفضل حضور داشت که سر خط حمله به دشمن در این عملیات را به عهده داشت. هنوز به نقطه رهایی جایی که باید حمله شروع شود بسیار جلوتر از آن دشمن انگار دشمن از حمله و حرکت ما مطلع شده و ما را زیر آتش شدیدی گرفته بود در این جا بود که گلوله خمپاره ای نزدیکیم اصابت کرد و من احساس فرو رفتن چیزی شبیه خاری کلفت را در پای خود احساس کردم و با مالش دست سعی کردم آن را به تصور این که خاری است از بدن خود خارج کنم که دیدم دستم سوخت ولی نگاهی به جایش نکردم زیرا صحنه التهاب بود دشمن شدید می کوبید و فرصتی برای بازبینی بدن خود را هم حتی نداشتم از این صحنه که رد شدیم و به نقطه رهایی رسیدیم که باید طبق پیش بینی های قبلی عملیات اصلی از أنجا آغاز می شد دستور رسید که یک گروهان را از نقطه رهایی عبور داده و بقیه همانجا منتظر بمانند گروهان حضرت ابوالفضل گروهانی بود که به عنوان خط شکن باید حمله اولیه را آغاز می کرد لذا آنان به سمت دشمن حرکت کردند غافل از این که دشمن با متوجه شدن عملیات مذکور تعداد متنابهی تیربار سنگین و نیمه سنگین را جلوتر از خط پدافندی خود مستقر کرده بود و بدون این که دیده شود در داخل سنگرهای زمینی در کمین نیروهای خودی نشسته بود با نزدیک شدن نیروهای خودی و به محض عبور از خاکریز خط رهایی شروع به آتش کردند و نیروها را زیر آتش تیر مستقیم این تیربارها قرار گرفتند ولی انگار نیروهای این گروهان قصد زمین گیر شدن نداشتند و در زیر خط آتش شدید تیر بارهای سنگین و نیمه سنگین راه خود را ادامه می دادند. این مطلب موقعی روشن شد که جنازه های آنها چهل روز بعد به عقب برگشت و بدن آنها از سمت قسمت جلو سوراخ سوراخ بود و این نشان می داد که آنها در حال حرکت به جلو و بدون زمین گیر شده در مقابل تیربارها حرکت کرده بودند و تماما به شهادت رسیدند و در حین عملیات هم بیسم چی گروهان از بیسم چی گردان که من بودم درخواست کمکی کرد و نه این که مثلا آتش شدید است و باید برگردیم .

من بلافاصله این خبر را به فرمانده گردان رساندم و فرمانده گردان هم یک دسته از گروهان حضرت امام حسین (ع) را دستور حرکت داد تا به کمک آنها برود به محض اعزام این دسته بیسم چی دوباره اعلام کرد که این جا جایی برای عبور نیست و لطفا اعزام را کنسل نماید این درحالی بود که دیگر دیر شده بود و دسته اعزام شده بود و من این را به فرمانده گردان منتقل کردم  فرمانده گردان دستور اعزام فردی برای بازگرداندن این دسته داد و اولین فردی که به من نزدیک بود کمک بیسم چی من بود به نام شهید محمد دهقان که فورا او را فرستادم تا دسته مذکور را باز گرداند ولی باید گفت حتی همین یک نفر هم نتوانست باز گردد.

انگار این صحنه عاشوایی دیگر بود که بازگشتی ازصحنه نبرد دیگر وجود نداشت هر فردی که رفت دیگر باز نگشت. این شب این گونه به پایان رسید و من صبح از این سنگر به ان سنگر دنبال سید محسن می گشتم غافل از این که سید محسن هم از جمله افراد گروهان حضرت ابوالفضل (ع) بود که اعزام شدند به صحنه ای که بازگشتی از آن نبود و به خود آمدم و دیدم که محسن هم از جمله همان کسانی بودند که در نبرد عاشورایی شب گذشته از بازماندگان نبود.

این نبرد که با شکست مواجهه شد دیگر کل عملیات کنسل شد و همه به شهرهای خود بازگشتند لذا جاماندگان ما در صحنه نبرد ماندند تا چهل روز دیگر که عملیات دیگری به نام کربلای یک آغاز شد و دشمن به عقب رانده و جنازه های مانده در صحنه بازگشتند. این بود که خبر شهادت این شهدا را هم رزمندگانی دادند که خود در صحنه حضور داشتند و این کار سختی بود که باید ما انجام می دادیم وقتی برگشتم شاهرود هیچ کس از این حادثه خبر نداشت و خبر شهادت سید محسن را هم خودم مجبور شدم به خانواده بدهم لذا درد شهادت و درد خبر دادن ممزوج شده بود.

خداوند روح این شهدای ما را با شهدای صدر اسلام و پیامبر اکرم (ص) و اولیا خدا (ع) محشور فرماید. راهشان پر رهرو و رهبرشان امام خمینی (ره) هم از فیض ثواب اعمال شان در بهشت متنع باد. 

در مقابل شرم و ننگ باد بر کسانی که بر کرسی هایی مهیا شده توسط خون شهدا تکیه زده و هوای نفس بر وجودشان غلبه کرده و به خون این شهدا خیانت می کنند و همه چیز را برای خود و یا جناح خود می خواهند و با تمامیت طلبی خود بسیاری را خانه نشین و از صحنه خارج کردند و صحنه را برای نابودی انقلاب و ارزش های آن مهیا می کنند امیدوارم عقوبت الهی در همین دنیا دامن گیرشان شود و آنان را از خیانتی که مرتکب می شوند باز دارد. 

+ نوشته شده در پنجشنبه سی ام آذر ۱۳۹۱ ساعت 22:53 شماره پست: 221

نظرات (1)

Rated 0 out of 5 based on 0 voters
This comment was minimized by the moderator on the site

وقتی دستور رسید دسته جانباز محمود دولت آبادی برای حمله به جلو حرکت کنند منطقه بسیار آرام و ساکت بود و وقتی دسته به نزدیک دشمن رسید و تیربار دشمن شروع به شلیک کرد یکدفعه جهنمی درست شد
از طرف فرماندهی دستور رسید یکی بره و به بچه ها خبر عقب نشینی را بده من گفتم که میرم تا کوله آرپی جی ام رو در آوردم که از خاکریز عبور کنم شهید محمد دهقان نژاد مانند فشنگ از کنارم گذشت و گفت من رفتم و نگذاشت که من برم و او هم رفت و به شهدا پیوست و نزدیک به چهل عزیز را در آنجا جا گذاشتیم
آتش شدید دشمن آنقدر زیاد شد که نیروهای گردان همه از هم پاشیده شد زمین گیر شده بودیم صدای آه و ناله بچه ها به گوش میرسید هر کس از فرصتی که گیر می آورد رو به عقب حرکت میکرد در این گرد و غبار و دود و آتش صدای ناله ای به گوشم رسید سینه خیز به طرف صدا حرکت کردم شهید حسن رضایی را دیدم که از ناحیه ران بشدت مجروح شده بود و خون زیادی از او میرفت برادر غوغایی بی سیم چی گردان هم آنجا بود عراقیها در حال نزدیک شدن به ما بودند و فرصتی برای عقب رفتن نداشتیم من و برادر غوغایی مقداری این شهید بزرگوار را به روی زمین کشان کشان چند متری رو به عقب کشاندیم ولی بخاطر جثه ضعیف ما و هیکل سنگین شهید دو نفره هم نتونستیم این شهید را بیشتر از آن حرکت بدیم
در حالی که خمپاره ها در کنار ما میخورد و گلوله های تیربار مثل باران به سر ما میریخت شهید رو به ما کرد و با لبخندی دردناک گفت شما برید عقب نگران من نباشید از صداهای عراقیها مشخص بود که خیلی به ما نزدیک هستند ولی با اصرار شهید با برادر غوغایی رو به عقب حرکت کردیم و توانستیم در زیر آن آتش مرگبار دشمن خودمان را به تعدادی از نیروهای گردان مان برسانیم و موضوع را با نیروهای دیگه درمیان گذاشتیم که شاید بتوانیم با کمک دیگر نیروها برویم و شهید حسن رضایی را به عقب برگردانیم ولی فرمانده گفت عراقیها آمده اند و خط ما را تصرف کردند و دوست خوبم حسن رضایی را بشهادت رساندند
روح آن شهید و همه شهدای آن عملیات شاد

هنوز نظری ثبت نشده است

نظر خود را اضافه کنید.

  1. ثبت نظر به عنوان مهمان.
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
Share Your Location
عبارت تصویر زیر را بازنویسی کنید. واضح نیست؟

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.

نظرات کاربران

- یک نظز اضافه کرد در درهای نیم لا، طعمه هایی وسوسه ...
ذلت دروغگویی اینکه چرا افکار عمومی و حتی خواص در حکمرانی حاضر به پذیرش تکذیب سفیر در مورد به غارت ر...
- یک نظز اضافه کرد در درهای نیم لا، طعمه هایی وسوسه ...
امنیت روانی زندگی نباتی اینکه مقام معظم رهبری انتشار دیدگاه، تحلیل و نقد کارشناسی مغایر با خواست تم...