کاش سردارانی چون قالیباف، به پادگان جی باز گردند

 

رویارویی مناظراتی آقایان (کاندیداهای ریاست جمهوری) را که دیدم، و عرصه رقابت اوتاد را می بینم، بر خود می لرزم که وای برما که چه مردانی را، کسانی در زمره اوتاد و رجال قرار داده، و به صحنه بزرگان آورده اند، تا این چنین به نامردی و ناروایی، پرده دری کنند و آبرو برند تا شاید چند کلاه نمدی بفریبند، و چند رای به کیسه بی مقدارشان اضافه کنند، از قضا این نقش پرده دری را کسانی به عهده گرفته اند که خود می دانند مهره ایی از کیسه ایی بیش نیستند، و سابق بر این نیز، از این کیسه مهره ماری چون احمدی نژاد بیرون آمد و ویران ساخت و رفت، اما بی هیچ عبرتی او نیز اکنون آمد و دوباره نقش محمود گرفته، به ناروا پرده ها درید، اما او نیز نقش خود را در این بازار خدعه و نیرنگ و عوام فریبی بازی کرد، و دیروز گفت من رفتم، چشم ها البته به این اعمال دوخته و تصمیم خواهند گرفت، امروز پیرمردی در وصف این سردار سرخ مو می گفت:   

"حیف شد که آمدی، و چه خوب شد که رفتی، آنقدر سیاه بودی که زین پس خاکستری را سفید سفید سفید می دانیم، رنگ بنفش به قامت مان بیاید یا نیاید، آزادی به عمرمان قد بدهد، یا ندهد، مهم این است که تو ناشایسته ترین سیاستمدار این سرزمین خواهی بود."

اما اسب سرکش تفکر من نیز بی مهابا به پیش می راند، همواره پر سوال، می گردد و با خود فکر می کنم چرا بدین روز رسیده ایم، و به این وضع گرفتار آمدیم ؟!!

شاید به خاطر  رفتار و کردارهای مان باشد؟!!!!

   

آنقدر در این سو و در آن سو به یافتن اکسیر حقیقت چنگ های بیهوده زدیم

آنقدر در این سو و در آن سو به یافتن اکسیر حقیقت چنگ های بیهوده زدیم

و حقیقت در انبان این و آن جستیم،

که رشته های مان از هم گسیخت، جایگاه ها جابجا شد

از خود تهی شدیم، قرن هاست که می جوییم و نیافتیم

جام جم در دستانمان بود و در پی اش این سو و آن سو شدیم

یافته هایمان نیز از یادمان رفت

فراموشش کردیم، برایمان مبتذل شد

از داشته های خود رانده،

و از یافتن حقیقت در خورجین این و آن مانده

سرداران مان سر به شورش نهاده، پادگان جی را رها کرده، فارغ از سرحدات،

به گرد سردار سرخ مویی جمع شده، کارشان شده سعایت مردان مان

پرده دری شد، راهبرد نبرد خانگی سرداران

کوچه پس کوچه های ری که محل بازی کودکان مان بود

شد صحنه نبرد قدرت، اما نه قدرت بازوان پر قدرت سرداران

که صحنه نبرد خدعه و نیرنگ، و بازی های کودکانه مردان بزرگ

چنان مشق خدعه می کنند، که دیگر از نیزه و مشق شمشیر فراموششان شده

بازوان شان نحیف، گردن هاشان به قدری نازک،

که سرهای بزرگ و پر از فنون نیرنگ شان را نمی تواند حمل کند

و اکنون سلاح و مشق جنگ به کناری نهاده

چون اصحاب نیرنگ، تمرین و صبح و شام شان، بازی و تمرین خدعه است

تا حاسب و محتسب به خدمت گیرند

اینان دیگر نه "رستم" می شناسد، نه به دنبال سهراب از دست رفته اند

و نه از رسوم پهلوانی و جوانمردی، هم چیزی به یاد دارند

سلاح بر زمین نهاده، درس های خدعه گر عرب را مرور می کند

پادگان جی دیگر اهمیتی برایشان ندارد

و درس های سیاست مدهوششان کرده است

که انگار نان پادگان جی، از روغن کرمانشاهی خالیست

اینک به دربار خسروانی فکر می کند و خوردن نان روغن ری

اما کاش این صحنه درهم برهمِ خدعه و نیرنگ را پایانی بود

و هریک به جای خود باز می گشتند

پهلوانان، خدعه گری به کنار گذاشته، جوانمردی پیشه می کردند

به بازوان دشمن شکن خود می اندیشیدند

سیاست مداران، نفی خدعه کرده، و به فنون سیاست امیدوار و توانا می شدند

دانش آموختگان، بر جایگاه خود بی خردان نمی دیدند

و سر در کتابِ خود آسوده می خواندند و تجربه می آموختند

موسیقدانان را موبدان ضد خدا و خلق نمی خواندند و بساط بر هم نمی زدند

و همه به کنده های درخت زردآلو که بر آتش مقدس می سوخت

گرم و نرم می نشستیم و حکایت مردانگی ها و جوانمردی ها می شنیدیم

از گفتار و پندار و کردار نیک سخن می راندیم

و نقل محفل ما خدعه های فاش جماعت سرخ مو نبود

و یا از غارت های بدون نبرد، سرداران خود در ولایات پارس نمی شنیدیم

که آنان را ماموریت در آن سوی سرزمین پارس بود

نه داخل شدن در رقابت های خسروانی و موبدانِ معبدِ خدایان

کاش حد و حدودها را نگه می داشتیم

کاش سرداران به پایش اسفندیار می نشستند،

تا تورانیان دوباره چشم زخمی به خاک پارس نزنند

نه اینکه در حول و حوش معبد، نگران آتش مقدس باشند

که این آتش را موبدانی بسیار به حراست نشسته اند

کاش رقابت خسرو پرویز و موبدان معبد استخر پارس را حدی بود

 کاش آتش مقدس در دل این مردم روشن بود

تا همیشه روشن بماند و خود نگاهبان آن شوند

و دیگر نیازی به آتش بیاران معرکه خدعه نباشد

که غرق در خدعه و نیرنگ آتش ها در دل ما به پا کنند

کاش بتوان خدمتگذاران آتش مقدس را به معبد باز گرداند

تا لذت گرمای آن،

سرداران را نیز متقاعد به حضور در سنگر و پادگان خود کند

کاش دست سرداران از بازار کار و کسب کوتاه شود

تا پیله وران در کنار پیشه وران

دوش به دوش هم داده، ابریشم در جاده ابریشم جاری کنند

سرداران از تاختن اسب چموش خدعه دست برداشته

بر پیل های بزرگ جنگی خود سوار

دشمن را از بالا دسترین نقطه رصد کنند

کاش سردارانی چون قالیباف، به پادگان جی باز گردند

و بیشتر از این از خود و ما آبرو نبرند

کاش و هزاران کاشکی های دیگر

اما نه آنان باز نخواهند گشت، این ماییم که باید آنان را بازگردانیم

اما روزی بر ویرانه های این سردار رَم کرده از پادگان جی

که رَم کردن او و پیل های پهن پیکرش، خانه ها از ما خراب کرد

دوباره خرابی ها، به دست فرزندان این آب و خاک ساخته خواهیم دید

دوباره خواهیم ساختت ای خاک پرگهر