قدم به قدم با عبدالحسین زرین کوب، در "دو قرن سکوت"
  •  

01 خرداد 1397
Author :   سید مصطفی مصطفوی

در روزگاری که بی خردی ها، لجاجت در برخی سیاست ها، زیاده خواهی های حریف و... شرایط را به سمتی می برد تا ائتلاف سعودی، اسراییلی، امریکایی و مزدوران و همنواهای دلواپس و اصولگرایان بیخرد داخلی آنها در کشورمان، سمفونی موسیقی مرگ، خرابی، جنگ، تجاوز و هل من مبارز طلبی می کنند، و "برجامی" را که هنوز نمرده، مرگش را جشن گرفته و "پرجام" [1]ش می خوانند و ایران را باز در خون و تجاوز شناور می خواهند، شاید خواندن کتاب "دو قرن سکوت" دردآورتر و یادآور غصه ها و رنج هایی باشد که بر این ملت مظلوم در طول تاریخ مصیبت بارش روا رفته است؛

اما این کتابیست ارزنده از محقق ارجمند دکتر عبدالحسین زرین کوب که به تحلیل شرایط، حوادث و چگونگی تسخیر ایران به دست خلفای بعد از پیامبر (ص) پرداخته، شیوه ها و فرهنگی را که اعراب در جنگ ها و تجاوز و غارت طرف مقابل خود پیش گرفتند و اینک همین روش ها را در قالب فقه اسلامی در نبردهای داعش می توان دید، که مغلوب شدگان را در بدترین شرایط ممکن قرار دادند، شاید مفید فایده باشد؛ این حکایت ملت و تمدنی عظیم است که در این هجوم حتی زبان و فرهنگ شان نیز در معرض نابودی متجاوزان قرار گرفت، ولی ققنوس وار از زیر خاکستر تجاوز و تجاوزگران سر بلند کردند و باز خود را دوباره بازیافتند.

تاریخ روایتگر شرایطی است که بر ما انسان ها گذشت؛ موجودی هبوط کرده از آسمان بر زمین، و سرگردان بین گرگ ها که به دریدنش، تردید به خود راه نمی دهند، و او بیخیال درندگانی که در اطرافش پرسه می زنند، با این سوال خود که "کیستم، چه باید کرد و به کجا ره می برم"، مدهوش و بی پروا در بین چاله چوله های روزگارش، رقص مرگ می کند و پیش می رود، گاه از یافته ایی به سرور، و گاه در هنگامه بیخودی ها و بی خبری ها، جرامه ایی [2] در ناخن پایش فرو می رود، و فریاد دردش به هوا بلند، و در این سرور و خشم و مستی، حتی گرگان نیز در حیرتند، که در این بیابان هولناک، چرا اینقدر او بی حواس، و فارغ از خود می گردد؛

 

 

 

در چنین هنگامه ایی، ایزدم فرشتگانی از آسمان فرستاد، تا انسان مدهوش و غرق در سازوکار طبیعت پیچیده و ناشناخته، و هزار سوال هویتی مهم، را بخود آورند، که در پس این مدهوشی و حیرانی ات، مبادا آویزان گرگ های مدعی شوی، که خود را یا جانشین خدا، یا سایه او در زمین معرفی می کنند، و بی حساب بازار مقدس سازی خود و دستگاه شان را وجه همت قرار داده، و بوق تکبر و لجاجت لجام گسیخته اشان گوش همه را کر می کند، و می روند تا انسان آسمانی را چنان زمینی کنند که به "مخلوق پرستی" روی آورده و بوسه بر جای پای مخلوقی زند که هیچ  است و همه چیزش می پنداریم.

تبلور غرور و نشستن انسان در جایگاه خدایی، و لجاجت در خودبینی ها و تکبر بی حسابِ تکیه زنندگان بر قدرت و ثروت این سرزمین، که غیر خود را ذیل خود، و فرمانبردار بی چون و چرا می خواهند، و وجه همت شان به جای "خدمت به خلق" ، قرار دادن خود در جایگاه پرستش بود، که این مهم را دکتر عبدالحسین زرین کوب، از انتهای دولت ساسانی و آنچه بر یزدگرد سوم و ایران بعد از ساسانی تا دویست سال بعد گذشت، اینچنین ترسیم و بازگو می کند (نکات مهم انتخابی از این کتاب 213 صفحه ایی) :

"... دوﻟﺖ ﺳﺎﺳﺎﻧﻲ ﺑﺮ رﻏﻢ ﺷﻜﻮه و ﻋﻈﻤﺖ ﻇﺎﻫﺮي ﻛﻪ داﺷﺖ، ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻲ روي ﺑﻪ ﭘﺴﺘﻲ و ﭘﺮﻳﺸﺎﻧﻲ ﻣﻲ رﻓﺖ. در ﭘﺎﻳﺎن ﺳﻠﻄﻨﺖ انوشیروان، اﻳﺮان وﺿﻌﻲ ﺳﺨﺖ ﻣﺘﺰﻟﺰل داشت. ﺳﭙﺎه ﻳﺎﻏﻲ ﺑﻮد و روﺣﺎﻧﻴﺖ روي در ﻓﺴﺎد داﺷﺖ. ﻓﺴﺎدي ﻛﻪ در وﺿﻊ روﺣﺎﻧﻲ ﺑﻮد، از ﻗﺪرت و ﻧﻔﻮذ ﻣﻮﺑﺪان (روحانیت زرتشتی) ﺑﺮﻣﻲﺧﺎﺳﺖ. ﺗﺸﺘﺖ و اﺧﺘﻼف در ﻋﻘﺎﻳﺪ و آراء ﭘﺪﻳﺪ آﻣﺪه بود. و ﻣﻮﺑﺪان در رﻳﺎ، ﺗﻌﺼﺐ، دروغ و رﺷﻮه ﻏﺮق ﺑﻮدﻧﺪ. ﻣﺰدك و ﭘﻴﺶ از او ﻣﺎﻧﻲ ﺑﺮاي آن ﻛﻪ ﺗﺤﻮﻟﻲ در اوﺿﺎع روﺣﺎﻧﻲ و دﻳﻨﻲ ﭘﺪﻳﺪ آورﻧﺪ، ﻛﻮﺷﺸﻲ ﻛﺮدﻧﺪ اﻣﺎ ﻧﺘﻴﺠﻪ ایی ﻧﮕﺮﻓﺘﻨﺪ. ﻛﺎر ﻣﺰدك ﺑﺎ ﻣﻘﺎوﻣﺖ روﺣﺎﻧﻴﺎن و ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺳﭙﺎﻫﻴﺎن ﻣﻮاﺟﻪ ﺷﺪ و ﻣﻮﺟﺐ ﻓﺘﻨﻪ و ﺗﺒﺎﻫﻲ ﮔﺸﺖ. ﺳﭙﺎﻫﻴﺎن ﻳﺎﻏﻲ و روﺣﺎﻧﻴﺎن ﻓﺎﺳﺪ را ﭘﺮواي ﻣﻤﻠﻜﺖ نبود و ﺟﺰ ﺳﻮدﺟﻮﻳﻲ و ﻛﺎﻣﺮاﻧﻲ ﺧﻮﻳﺶ اندیشه ایی ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ، ﭘﻴﺸﻪ وران و ﻛﺸـﺎورزان ﻧﻴﺰ، ﺑﺎر سنگین ﻣﺨﺎرج آﻧﺎن را ﺑﺮ دوش داﺷﺘﻨﺪ، و در ﺣﻔﻆ این اوضاع سودی نمی بردند. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﻣﻤﻠﻜﺖ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺑﺤﺮ ﻓﻨﺎ رﺳﻴﺪه ﺑﻮد و  ﻳﻚ ﺿﺮﺑﺖ ﻛﺎﻓﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ آن را ﺑﻪ ﻛﺎم توفان ﺑﻴﻔﻜﻨﺪ. اﻳﻦ ﺿﺮﺑﺘﻲ بود ﻛﻪ ﻋﺮب وارد آورد و ﻣﺪت دو ﻗﺮن دراز ﻛﺸﻮري و آراﺳﺘﻪ را ﻋﺮصه دردﻧﺎﻛﺘﺮﻳﻦ توفان حوادث کرد."

"ﺧﺸﻢ ﭘﺮوﻳﺰ از (نامه پیامبر) اﻳﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ اﻳﻦ ﻣﺮد ﺗﺎزي، ﺑﺎ اﻳﻨﻜﻪ از ﺑﻨﺪﮔﺎن اوﺳﺖ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺟﺴﺎرت ﻛﺮده اﺳﺖ و ﺑﻪ او ﭘﻴﻐﺎم و ﻧﺎﻣﻪ ایی اینچنین نوشته است."

"آنﭼﻪ ﺷﻜﺴﺖ اﻳﺮان را در اﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮا (حمله سپاه خلفا) ﺳﺒﺐ ﮔﺸﺖ ﺧﻠﻞ و ﻓﺴﺎد داﺧﻠﻲ و ﻧﻔﺎق و ﺷﻘﺎق ﺑﺎﻃﻨﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺰرﮔﺎن و ﺳﺮان اﻳﺮان را ﺑﻪ ﻫﻢ دراﻧﺪاﺧﺘﻪ ﺑﻮد؛ و ﭘﻴﺮوزي و ﻛﺎﻣﻴﺎﺑﻲ ﺗﺎزﻳﺎن ﻧﻴﺰ ﺳﺒﺒﻲ ﺟﺰ وﺣﺪت و اﺗﻔﺎق و ﻋﺸﻖ و اﻳﻤﺎن نداشت".

" وﻗﺘﻲ ﻋﻤﺮ ﺑﻪ ﺧﻼﻓﺖ ﻧﺸﺴﺖ،ﻛﺎر اﻳﺮان ﭘﺮﻳﺸﺎن ﺗﺮ و آشفته تر ﺑﻮد. ﻳﺰدﮔﺮد در ﺷﻬﺮﻳﺎر ﻣﺪاﺋﻦ (تیسپون) ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد اﻣﺎ ﺳﭙﺎﻫﻴﺎن و ﻣﻮﺑﺪان ﻫﻴﭻ ﻳﻚ از ﺷﺮاﻧﮕﻴﺰي و  ﻓﺘﻨﻪ ﺟﻮﺋﻲ ﺑﺎز ﻧﻨﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ"

"در ﭼﻨﻴﻦ ﭘﻴﻜﺎري (با ایرانیان)، ﻋﺮب را ﻫﻢ اﻣﻴﺪ ﻏﻨﻴﻤﺖ ﺑﻮد و ﻫﻢ آرزوي ثواب."

"از ما ﺗﺎزﻳﺎن هیچکس دیگری را بنده نیست. ﮔﻤان میﻛﺮدم شما (ایرانیان) نیز چنین ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﻣﻠﻚ با چنین شیوه و آیین نماند."

"روﺣﺎﻧﻴﺎن (زرتشتی) ﻧﻴﺰ ﭼﻨﺎن در اوﻫﺎم و ﺗﻘﺎﻟﻴﺪ ﻛﻬﻦ ﻓﺮو رﻓﺘﻪ ﺑﻮدند ﻛﻪ ﺟﺰ ﭘﺮواي آتشگاهﻫﺎ و ﻋﻮاید و ﻓﻮاﻳﺪ آن را ﻧﻤﻲ داﺷﺘﻨﺪ و از عهده ی دﻓﺎع از آﻳﻴﻦ ﺧﻮﻳﺶ ﻫﻢ ﺑﺮ  نمی آﻣﺪﻧﺪ. وﺣﺪت دﻳﻨﻲ در اﻳﻦ روزﮔﺎر ﺗﺰﻟﺰﻟﻲ ﺗﻤﺎم ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮد و از ﻓﺴﺎدي ﻛﻪ در اﺧﻼق ﻣﻮﺑﺪان ﺑﻮد ﻫﻮﺷﻤﻨﺪان ﻗﻮم از آﻳﻴﻦ زرﺗﺸﺖ ﺳﺮﺧﻮرده ﺑﻮدﻧﺪ و آﻳﻴﻦ ﺗﺎره ایي می ﺟﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ حنبه اﺧﻼﻗﻲ و روﺣﺎﻧﻲ آن از دﻳﻦ زرﺗﺸﺖ ﻗﻮي تر ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻬﻦ رﺳﻢ و آﻳﻴﻦ ﻃﺒﻘﺎﺗﻲ را نیز درهم فرو ریزد. ﺳﺎلﻫﺎ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺧﻄﺮ ﺳﻘﻮط و ﻓﻨﺎ در ﻛﻨﺎر ﻣﺮزﻫﺎ و ﭘﺸﺖ دروازه های دوﻟﺖ ﺳﺎﺳﺎﻧﻲ ﻣﻲ ﻏﺮﻳﺪ. ﻣﺮدم ﻛﻪ از ﺟﻮر  فرمانرواﻳﺎن و ﻓﺴﺎد روﺣﺎﻧﻴﺎن ﺑﻪ ﺳﺘﻮه آمده ﺑﻮدﻧﺪ، آﻳﻴﻦ ﺗﺎزه را ﻧﻮﻳﺪ و ﺑﺸﺎرﺗﻲ یافتند و از این رو بسا که به پیشواز آن می شتافتند."

"از ﺑﺲ دوﻟﺖ ﺳﺎﺳﺎﻧﻴﺎن دﭼﺎر بیدادي و ﭘﺮﻳﺸﺎﻧﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻛﺲ ﺑﻪ دﻓﺎع از آن ﻋﻼﻗﻪ اي و رﻏﺒﺘﻲ نداشت."

از ﻗﻮل ﺧﺴﺮو ﭘﺮوﻳﺰ ﻧﻘﻞ ﺷﺪه اﺳﺖ ﮔﻮﻳﺪ : "اﻋﺮاب را ﻧﻪ در ﻛﺎر دﻳﻦ ﻫﻴﭻ ﺧﺼﻠﺖ ﻧﻴﻜﻮ ﻳﺎﻓﺘﻢ و ﻧﻪ در ﻛﺎر دﻧﻴﺎ. آﻧﻬﺎ را ﻧﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﺰم و ﺗﺪﺑﻴﺮ دﻳﺪم و ﻧﻪ اﻫﻞ ﻗﻮت و ﻗﺪرت. آﻧﮕﺎه ﮔﻮاه فرومایگی و ﭘﺴﺘﻲ ﻫﻤﺖ آﻧﺎن ﻫﻤﻴﻦ ﺑﺲ، ﻛﻪ آﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺟﺎﻧﻮران ﮔﺰﻧﺪه و ﻣﺮﻏﺎن آواره در ﺟﺎي و ﻣﻘﺎم ﺑﺮاﺑﺮﻧﺪ، ﻓﺮزﻧﺪان ﺧﻮد را از راه ﺑینواﻳﻲ و ﻧﻴﺎزﻣﻨﺪي می ﻛﺸﻨﺪ و ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ را ﺑﺮ اﺛﺮ ﮔﺮﺳﻨﮕﻲ و درﻣﺎﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲ ﺧﻮرﻧﺪ، از خوردنی ها و ﭘﻮﺷﻴﺪﻧﻲ ﻫﺎ و ﻟﺬت و ﻛﺎﻣﺮاﻧﻲ ﻫﺎي اﻳﻦ ﺟﻬﺎن ﻳﻜﺴﺮه بی ﺑﻬﺮه اﻧﺪ. ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺧﻮراﻛﻲ ﻣﻨﻌﻤﺎﻧﺸﺎن  می ﺗﻮاﻧﻨﺪ ﺑﻪ دﺳﺖ آورﻧﺪ ﮔﻮﺷﺖ ﺷﺘﺮ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎري از درﻧﺪﮔﺎن آن را از ﺑﻴﻢ دﭼﺎر ﺷﺪن ﺑﻪ ﺑﻴﻤﺎري ﻫﺎ و ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﻧﺎﮔﻮاري و ﺳﻨﮕﻴﻨﻲ ﻧﻤﻲ خورند."  ﻃﺒﻌﺎ کسانی که اینگونه در مورد اعراب فکر می کردند ﻧﻤﻲ ﺗﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ زﻳﺮ ﺑﺎر ﺗﺴﻠﻂ آﻧﻬﺎ ﺑﺮوﻧﺪ. ﺧﺎﺻﻪ ﻛﻪ اﺳﺘﻴﻼي ﻋﺮب ﺑﺪون ﻏﺎرت و اﻧﻬﺪام و ﻛﺸﺘﺎر اﻧﺠﺎم ﻧﻴﺎﻓﺖ." 

"ﺟﺰﻳﻪ ﻣﺎﻟﻴﺎت سراﻧﻪ و ﺧﺮاج ﻣﺎﻟﻴﺎت ارضی بود که ذﻣﻲ ها (زرتشتی ها) ﻣﺎدام ﻛﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎن ﻧﺸﺪه ﺑﻮدﻧﺪ ﻃﺒﻖ ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﺧﺎﺻﻲ می ﺑﺎﻳﺴﺖ ﺑﭙﺮدازﻧﺪ، ﭼﻮن رﻓﺘﻪ رﻓﺘﻪ ﻣﻴﺰان اﻳﻦ  مالیات ﻫﺎ  ﺑﺎﻻ  می رﻓﺖ و ﻗﺪرت ﭘﺮداﺧﺖ در ﻣﺮدم ﻧﻘﺼﺎن ﻣﻲ ﻳﺎﻓﺖ،  ذمی ها برای این که از ﭘﺮداﺧﺖ اﻳﻦ  باج ﻫﺎ آﺳﻮده ﺷﻮﻧﺪ، اﺳﻼم ﻣﻲ آوردﻧﺪ و یا مزارع خودﻳﺶ را ﻓﺮو  می ﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ، و ﺑﻪ ﺷﻬﺮﻫﺎ روي می آوردﻧﺪ. ﺑﺎ اﻳﻦﺣﺎل ﺣﺠﺎج ﻫﻢ ﭼﻨﺎن ﺟﺰﻳﻪ و ﺧﺮاج را از آﻧﻬﺎ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﻣﻲ ﻛﺮد. کارگزاران ﺣﺠﺎج ﺑﻪ او ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﻛﻪ "ﻣﺎﻟﻴﺎت رو ﺑﻪ ﻛﺎﺳﺘﻲ ﮔﺬاﺷﺘﻪ اﺳﺖ زﻳﺮا اﻫﻞ ذﻣﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎن و ﺷﻬﺮﻧﺸﻴﻦ  شده اﻧﺪ" ﺣﺠﺎج ﺑﺮاي آﻧﻜﻪ "ﻋﻮاﻳﺪ ﺑﻴﺖ اﻟﻤﺎل اﺳﻼم" ﻧﻘﺼﺎن ﻧﭙﺬﻳﺮد ﻓﺮﻣﺎن داد ﻛﻪ ﻛﺴﻲ را رﻫﺎ ﻧﻜﻨﻨﺪ ﺗﺎ از ده ﺑﻪ ﺷﻬﺮﻛﻮچ ﻧﻤﺎﻳﺪ و ﻧﻴﺰ اﻣﺮ ﻛﺮد ﻛﻪ از ﻧﻮﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﻫمچنان ﺑﻪ زور ﺟﺰﻳﻪ را ﺑﺴﺘﺎﻧﻨﺪ. روﺣﺎﻧﻴﺎن ﺑﺼﺮه از اﻳﻦ رﻓﺘﺎر ﺑﻪ ﺳﺘﻮه آﻣﺪﻧﺪ و ﺑﺮ ﺧﻮاري اﺳﻼم ﮔﺮﻳﺴﺘﻨﺪ. اﻣﺎ ﻧﻪ اﻳﻦ چاره ﺟﻮﻳﻲ ﻫﺎي ﺣﺠﺎج دوﻟﺖ اﻣﻮي را از ﺳﻘﻮط رﻫﺎﻧﻴﺪ و ﻧﻪ گریه روﺣﺎﻧﻴﺎن ﺧﺸﻢ و ﻧﻔﺮت ﻣﻮاﻟﻲ را ﻓﺮو  ﻧﺸﺎﻧﻴﺪ. اﻳﻦ ﻓﺸﺎر و شکنجه ﻛﻪ از جاﻧﺐ ﺣﺠﺎج و ﻋﻤﺎل او ﺑﺮ موالی وارد می آﻣﺪ آﻧﺎن را ﺑﻪ انتقـﺎم ﺟـﻮﻳﻲ  ﺑﺮﻣﻲ اﻧﮕﻴﺨﺖ."

"ﺧﺮاﺳﺎن ﻣﻬﺪ اﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎي ﭘﻬﻠﻮاﻧﻲ اﻳﺮان، ﻛﻪ از ﻣﺮﻛﺰ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻋﺮﺑﻲ دورﺗﺮ ﺑﻮد، ﺑﻴﺶ از ﻫﺮﺟﺎ ﺑﺮاي ﻗﻴﺎم اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻣﻲ ﻧﻤﻮد. دﻋﻮت اﺑﻮﻣﺴﻠﻢ درآن ﺳﺎﻣﺎن ﺑﺎﺷﻮر و ﻋﻼﻗﺔ ﺧﺎﺻﻲ ﺗﻠﻘﻲ گشت. ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ از ﺟﻮر و ﺗﺤﻘﻴﺮ و ﺑﻴﺪاد ﻋﺮﺑﺎن ﺑﻪ ﺳﺘﻮه آﻣﺪه ﺑﻮدﻧﺪ، اﻳﻦ ﻧﻬﻀﺖ را ﻣﮋدة رﻫﺎﻳﻲ ﺧﻮﻳﺶ ﺗﻠﻘﻲ ﻛﺮدﻧﺪ، ﻧﺼﺮﺑﻦ ﺳﻴﺎر ﻛﻪ در ﺧﺮاﺳﺎن ﺷﺎﻫﺪ اﻳﻦ اﺣﻮال و اوﺿﺎع ﺑﻮد، در ﭘﺎﻳﺎن ﻧﺎﻣﻪ اي ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺮوان آﺧﺮﻳﻦ خلیفه اﻣﻮي ﻓﺮﺳﺘﺎد، اﺿﻄﺮاب و ﻧﮕﺮاﻧﻲ ﺧﻮد را از ﺗﻮﺳﻌﺔ ﻧﻬﻀﺖ اﺑﻮﻣﺴﻠﻢ آﺷﻜﺎرا ﺑﻴﺎنﻛﺮد و از ﺣﻴﺮت و ﺧﺸﻢ ﻣﻲ ﮔﻔﺖ ﻣﻲ نوشت که ﻧﻮﺷﺖ : "ﻣﻦ درﺧﺸﻴﺪن پارهﻫﺎي آﺗﺶ را در ﻣﻴﺎن ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﻣﻌﺎﻳﻨﻪ میﺑﻴﻨﻢ و زودا ﻛﻪ ﭘﺎره ﻫﺎي آﺗﺶ افروخته ﮔﺮدد. دوﭘﺎره ﭼﻮب، آﺗﺶ را ﺑﺮ ﻣﻲ اﻓﺮوزد و ﻫﻤﻴﺸﻪ سخن ﻣﻘﺪﻣﺔ ﻋﻤﻞ ﻗﺮار ﻣﻲ ﮔﻴﺮد. من از ﺳﺮ تعصب ﻫﻤﻮاره  ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻢ ﻛﻪ ﻛﺎش داﻧﺴﺘﻢ بنی اﻣﻴﻪ ﺑﻴﺪارﻧﺪ یا ﺧﻮاب؟" اﻣﺎ  بنی اﻣﻴﻪ در ﺧﻮاب بودند : ﺧﻮاب ﻏﻔﻠﺖ و ﻏﺮوري ﻛﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ دولت های ﺧﻮدﻛﺎﻣﻪ و ﺳﺘﻢ ﻛﺎر را ﺗﺎ ﻛﻨﺎر ﭘﺮﺗﮕﺎه ﺳﻘﻮط می ﻛﺸﺎﻧﺪ. ﻗﻴﺎم اﺑﻮﻣﺴﻠﻢ ﺑﻮد ﻛﻪ آﻧﺎن را از اﻳﻦ ﺧﻮاب ﺧﻮش ﺑﺮاﻧﮕﻴﺨﺖ و ﺑﻨﻴﺎد ﺧﻼﻓﺖ اﻣﻮي را ﻳﻜﺴﺮه ﺑﺮاﻧﺪاﺧﺖ".

"ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ اﻳﻦ ﻗﻮم (ایرانی) "ﻛﻪ ﺑﻪ ﺻﺪ زﺑﺎن ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ" وﻗﺘﻲ، با اعراب روﺑﻪ رو ﮔﺸﺘﻨﺪ "آیا چه شنیدند که خاموش شدند؟"

"زﺑﺎن ﺗﺎزي ﭘﻴﺶ از آن، زﺑﺎن ﻣﺮدم ﻧﻴﻤﻪ وﺣﺸﻲ ﻣﺤﺴﻮب ﻣﻲﺷﺪ و ﻟﻄﻒ و ﻇﺮاﻓﺘﻲ نداشت. ﺑﺎ  اﻳﻦ ﻫﻤﻪ، وﻗﺘﻲ ﺑﺎﻧﮓ ﻗﺮآن و اذان در ﻓﻀﺎي ﻣﻠﻚ اﻳﺮان ﭘﻴﭽﻴﺪ، زﺑﺎن ﭘﻬﻠﻮي در ﺑﺮاﺑﺮ آن ﻓﺮوﻣﺎﻧﺪ و ﺑﻪ ﺧﺎﻣﻮﺷﻲ ﮔﺮاﻳﻴﺪ. آنچه در این حادثه زبان اﻳﺮاﻧﻴﺎن را ﺑﻨﺪ آورد ﺳﺎدﮔﻲ و ﻋﻈﻤﺖ «ﭘﻴﺎم ﺗﺎزه» بود و این پیام تازه قران بود که سخن وران ﻋﺮب را از اﻋﺠﺎز ﺑﻴﺎن و ﻋﻤﻖ ﻣﻌﻨﻲ ﺑﻪ ﺳﻜﻮت اﻓﻜﻨﺪه ﺑﻮد .ﺷﮕﻔﺖ ﭘﺲ ﭼﻪ ﻋﺠﺐ ﻛﻪ اﻳﻦ ﭘﻴﺎم اﻧﮕﻴﺰ ﺗﺎزه در اﻳﺮان ﻧﻴﺰ زﺑﺎن سخن وران را ﻓﺮو ﺑﻨﺪد و ﺧﺮدﻫﺎ را ﺑﻪ ﺣﻴﺮت اﻧﺪازد. ﺣﻘﻴﻘﺖ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ از اﻳﺮاﻧﻴﺎن آنﻫﺎ ﻛﻪ دﻳﻦ را ﺑﻪ ﻃﻴﺐ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﻮﻳﺶ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ، ﺷﻮر و ﺷﻮق بی ﺣﺪي ﻛﻪ در اﻳﻦ دﻳﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ ﺗﺎزه  می ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ چنان آن ﻫﺎ را ﻣﺤﻮ و بی ﺧﻮد  ﻧﻤﻲ ﺳﺎﺧﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺷﺎﻋﺮي و ﺳﺨﻦ ﮔﻮﻳﻲ وﻗﺖ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻪ ﺗﻠﻒ نمی آوردﻧﺪ. ﻋﻠﻲ ﻧﻤﻲ اﻟﺨﺼﻮص ﻛﻪ اﻳﻦ ﭘﻴﺎم آﺳﻤﺎﻧﻲ ﻧﻴﺰ، ﺷﻌﺮ و ﺷﺎﻋﺮي را ﺳﺘﻮده نمی داﺷﺖ و ﺑﺴﻴﺎري از ﺷﺎﻋﺮان را در ﺷﻤﺎر ﮔﻤﺮاﻫﺎن و زﻳﺎن ﻛﺎران می ﺷﻨﺎﺧﺖ. آن ﻛﺴﺎن ﻧﻴﺰ، ﻛﻪ از دﻳﻦ ﻋﺮب و از ﺣﻜﻮﻣﺖ او دل ﺧﻮش نبودند، ﭼﻨﺪان ﻋﻬﺪ و ﭘﻴﻤﺎن در «ذﻣﻪ» داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ نمی ﺗﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﺸﺎﻳﻨﺪ و ﺷﻜﺎﻳﺘﻲ ﻳﺎ اﻋﺘﺮاﺿﻲ ﻛﻨﻨﺪ. ﻫﺮاس از اﻳﻦ روﺳﺖ ﻛﻪ در ﻃﻲ دو ﻗﺮن، ﺳﻜﻮﺗﻲ ﺳﺨﺖ ﻣﻤﺘﺪ و   هراس اﻧﮕﻴﺰ ﺑﺮ ﺳﺮاﺳﺮ ﺗﺎرﻳﺦ و زﺑﺎن اﻳﺮان ﺳﺎﻳﻪ اﻓﻜﻨﺪه اﺳﺖ و در ﺗﻤﺎم آن ﻣﺪت ﺟﺰ ﻓﺮﻳﺎدﻫﺎي ﻛﻮﺗﺎه و وﺣﺸﺖ آﻟﻮد اما ﺑﺮﻳﺪه و بیدوام، از ﻫﻴﭻ ﻟﺒﻲ ﺑﻴﺮون ﻧﺘﺮاوﻳﺪه اﺳﺖ و زﺑﺎن ﻓﺎرﺳﻲ ﻛﻪ در ﻋﻬﺪ ﺧﺴﺮوان از ﺷﻴﺮﻳﻨﻲ و ﺷﻴﻮاﻳﻲ ﺳﺮﺷﺎر ﺑﻮده اﺳﺖ در ﺳﺮاﺳﺮ اﻳﻦ دو ﻗﺮن، ﭼﻮن زﺑﺎن ﮔﻨﮕﺎن ﻧﺎﺷﻨﺎس و ﺑﻲ اﺛﺮ ﻣﺎﻧﺪه اﺳﺖ و ﻣﺪﺗﻲ دراز ﮔﺬﺷﺘﻪ اﺳﺖ ﺗﺎ اﻳﺮاﻧﻲ، ﻗﻔﻞ ﺧﻤﻮﺷﻲ را ﺷﻜﺴﺘﻪ اﺳﺖ و ﻟﺐ ﺑﻪ ﺳﺨﻦ ﮔﺸﻮده اﺳﺖ."

"وﻗﺘﻲ ﻗﺘﻴﺒﺔ ﺑﻦ ﻣﺴﻠﻢ ﺳﺮدار ﺣﺠﺎج، ﺑﺎر دوم ﺑﻪ ﺧﻮارزم رﻓﺖ و آن را ﺑﺎز ﮔﺸﻮد ﻫﺮﻛﺲ را ﻛﻪ ﺧﻂ ﺧﻮارزﻣﻲ ﻣﻲ  ﻧﻮﺷﺖ و از ﺗﺎرﻳﺦ و ﻋﻠﻮم و اﺧﺒﺎر ﮔﺬﺷﺘﻪ آﮔﺎﻫﻲ داﺷﺖ از دم ﺗﻴﻎ ﺑﻲ درﻳﻎ درﮔﺬاﺷﺖ و ﻣﻮﺑﺪان و ﻫﻴﺮﺑﺪان ﻗﻮم را ﻳﻜﺴﺮ ﻫﻼك ﻧﻤﻮد و ﻛﺘﺎب ﻫﺎﺷﺎن ﻫﻤﻪ ﺑﺴﻮزاﻧﻴﺪ و ﺗﺒﺎه ﻛﺮد ﺗﺎ آﻧﻜﻪ رﻓﺘﻪ رﻓﺘﻪ ﻣﺮدم اﻣﻲ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ و از ﺧﻂ و ﻛﺘﺎﺑﺖ ﺑﻲ ﺑﻬﺮه ﮔﺸﺘﻨﺪ."

"اﻋﺮاب زﺑﺎن و ﺧﻂ ﻣﺮدم اﻳﺮان را ﺑﻪ ﻣﺜﺎﺑﺔ ﺣﺮﺑﻪ اي ﺗﻠﻘﻲ می ﻛﺮده  اﻧﺪ ﻛﻪ اﮔﺮ در دﺳﺖ ﻣﻐﻠﻮﺑﻲ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ ﺑﺪان ﺑﺎ ﻏﺎﻟﺐ درآوﻳﺰد و ﺑﻪ ﺳﺘﻴﺰه و ﭘﻴﻜﺎر ﺑﺮﺧﻴﺰند. از اﻳﻦ رو ﺷﮕﻔﺖ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ در همه ﺷﻬﺮﻫﺎ، ﺑﺮاي از ﻣﻴﺎن ﺑﺮدن زﺑﺎن و ﺧﻂ و  فرهنگ اﻳﺮان ﺑﻪ ﺟﺪ ﻛﻮﺷﺸﻲ ﻛﺮده باشند."

" وﻗﺘﻲ  سعد ﺑﻦ اﺑﻲ وﻗﺎص ﺑﺮ ﻣﺪاﺋﻦ دﺳﺖ ﻳﺎﻓﺖ در آﻧﺠﺎ  کتاب های ﺑﺴﻴﺎر دید. ﻧﺎﻣﻪ ایی ﺑﻪ ﻋﻤﺮﺑﻦ ﺧﻄﺎب ﻧﻮﺷﺖ و در ﺑﺎب اﻳﻦ ﻛﺘﺎب ها دستوری ﺧﻮاﺳﺖ. ﻋﻤﺮ در ﭘﺎﺳﺦ ﻧﻮﺷﺖ ﻛﻪ "آن ﻫﻤﻪ را ﺑﻪ آب اﻓﻜﻦ ﻛﻪ اﮔﺮ آﻧﭽﻪ در آن ﻛﺘﺎب ﻫﺎ ﻫﺴﺖ ﺳﺒﺐ راﻫﻨﻤﺎﻳﻲ اﺳﺖ، ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺮاي ﻣﺎ ﻗﺮآن ﻓﺮﺳﺘﺎده اﺳﺖ، ﻛﻪ از آن ها راه ﻧﻤﺎﻳﻨﺪه ﺗﺮ اﺳﺖ، و اﮔﺮ در آن  کتاب ﻫﺎ ﻣﺎیه ایی جز  ﮔﻤﺮاﻫﻲ ﻧﻴﺴﺖ، ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﺎ را از ﺷﺮ آﻧﻬﺎ در اﻣﺎن داﺷﺘﻪ اﺳﺖ "

"وﻗﺘﻲ ﺣﻜﻮﻣﺖ اﻳﺮان ﺑﻪ دﺳﺖ ﺗﺎزﻳﺎن اﻓﺘﺎد زﺑﺎن اﻳﺮان ﻧﻴﺰ زﺑﻮن ﺗﺎزﻳﺎن شد. در ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ زﺑﺎن ﺗﺎزي زﺑﺎن دﻳﻦ و ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺑﻮد، (زبان های ایرانی) ﭘﻬﻠﻮي و دري و ﺳﻐﺪي و ﺧﻮارزﻣﻲ ﺟﺰ در ﺑﻴﻦ ﻋﺎﻣﻪ ﺑﺎﻗﻲ ﻧﻤﺎﻧﺪ."

" ﻫﺮﻛﺲ در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻔﺎي ﺗﺎزﻳﺎن ﻧﻔﺲ ﺑﺮ ﻣﻲ آورد ﻛﺎﻓﺮ و زﻧﺪﻳﻖ ﺷﻤﺮده ﻣﻲ ﺷﺪ و ﺧﻮﻧﺶ ﻫﺪر ﻣﻲ ﮔﺸﺖ. ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻏﺎزﻳﺎن و تازیانه ﺣﻜﺎم ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺻﺪاي اﻋﺘﺮاﺿﻲ را ﺧﻔﻪ و ﺧﺎﻣﻮش ﻣﻲ ﻛﺮد. اﮔﺮ ﺻﺪاﻳﻲ ﺑﺮ ﻣﻲ آﻣﺪ ﻓﺮﻳﺎد دردﻧﺎك اﻣﺎ ﺿﻌﻴﻒ ﺷﺎﻋﺮي ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺮ وﻳﺮاﻧﻲ شهر و دیار خویش نوحه می کرد."

"ﺧﻠﻔﺎي ﺑﻐﺪاد (عباسیان که به دست ابومسلم خراسانی به حاکمیت رسیدند)، ﺑﻪ ﻗﻮل دارﻣﺴﺘﺘﺮ ﺳﺎﺳﺎﻧﻴﺎﻧﻲ ﺑﻮدﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﻮن ﺗﺎزي داﺷﺘﻨﺪ و ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ، اﻳﻦ ساسانیان ﺗﺎزي ﻧﮋاد، در حالی ﻛﻪ ﺧﻮد را ﻣﻘﻬﻮر ﻧﻴﺮوي ﻣﻌﻨﻮي اﻳﺮان و ﻣﺪﻳﻮن ﭘﺎﻳﻤﺮدي ﻫﺎي اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻲ داﻧﺴﺘﻨﺪ، از اﻳﻦ ﻧﻴﺮوي ﺷﮕﺮف ﻧﺎراﺿﻲ بودند. از اﻳﻦ رو ﺑﺮاي رﻫﺎﻳﻲ ﺧﻮﻳﺶ از اﻳﻦ ﺟﺎذﺑﺔ ﻋﻈﻴﻢ ﻫﺮ زﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺠﺎﻟﻲ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ ﻋﺒﺚ ﻛﻮﺷﺸﻲ ﻛﺮدﻧﺪ."

   نهضت ها (ی ایرانیان علیه متجاوزین عرب) ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻌﺎري ﻛﻪ ﺑﻮد ﻫﺪف واﺣﺪي  داشت: رﻫﺎﻳﻲ از اﻳﻦ ﻳﻮغ ﮔﺮان دردﻧﺎﻛﻲﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﮔﻮﻧﻪ زﺑﻮﻧﻲ و ﭘﺮﻳﺸﺎﻧﻲ را ﺑﺮ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻣﻲﻛﺮد، ﺑﺰرﮔﺘﺮﻳﻦ  محرﻛﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ اﻳﻦ ﻗﻮم ﺳﺘﻢ دﻳﺪة ﻓﺮﻳﺐ ﺧﻮردة  کینه جوی را بر ضد ﺳﺘﻢ ﻛﺎران ﻓﺮﻳﺒﻨﺪة ﺧﻮﻳﺶ در ﭘﻴﺮاﻣﻮن ﺳﺮداران دﻟﻴﺮ ﺧﻮد ﮔﺮد ﻣﻲ آورد.  ﻣﺮﻛﺰ اﻳﻦ ﻗﻴﺎم ﻫﺎ و ﺷﻮرش ها ﺧﺮاﺳﺎن بود. زﻳﺮا ﺧﺮاﺳﺎن ﭘﺮورﺷﮕﺎه ﭘﻬﻠﻮاﻧﺎن و ﻣﻬﺪ ﺧـﺎﻃﺮه ﻫﺎ اﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎی ﭘﻬﻠﻮاﻧﻲ کهن ﺑﻮد و دﻻوران آن ﻫﻨﻮز روزﮔﺎران گـﺬﺷﺘﻪ  از را ﻳﺎد ﻧﺒﺮده بودند."

 "ﻧﻔﺮت و ﻛﻴﻨﻪ  اي ﻛﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻋﺮب داﺷﺘﻨﺪ آﻧﺎن را در ﻫﺮ ﺟﺮﻳﺎﻧﻲ ﻛﻪ رﻧﮓ ﺷﻮرش و ﻋﺼﻴﺎن ﺑﺮ ﺿﺪ ﺧﻠﻔﺎ داﺷﺖ وارد ﻣﻲ ﻛﺮد. ﻧﻬﻀﺖ اﺳﺘﺎدﺳﻴﺲ در ﻣﻴﺎن ﺳﻴﻞ ﺧﻮن ﻓﺮو ﻧﺸﺴﺖ، اﻣﺎ ﻣﻘﺎرن ﻫﻤﻴﻦ اﻳﺎم ﻧﻴﺰ ﻣﺮدم ﻃﺎﻟﻘﺎن و دﻣﺎوﻧﺪ ﺷﻮرﻳﺪﻧﺪ."

"ﻫﻤﻪ ﻗﺴﺎوت و ﺧﺸﻮﻧﺘﻲ ﻛﻪ اﻋﺮاب در دﻓﻊ  شورش ﻫﺎ  ﻧﺸﺎن ﻣﻲ دادﻧﺪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن را از ادامه ﭘﻴﻜﺎر ﺑﺎز ﻧﻤﻲ داﺷﺖ. زﺟﺮ و ﻗﺘﻞ و زﻧﺪان و ﺗﺒﻌﻴﺪ ﻓﻘﻂ ارادة ﻗﻮي آﻧﻬﺎ را  راﺳﺦ ﺗﺮ و ﻋﺰم ﺸﺎن را  جدی ﺗﺮ ﻣﻲ ﻛﺮد."

"در ﺷﻬﺮﻫﺎﻳﻲ ﭼﻮن ﺗﻴﺴپون و ﺷﻮﺷﺘﺮ و ﻧﻬﺎوﻧﺪ و اﺳﺘﺨﺮ و ري و دﻳﮕﺮ ﺑﻼد ﻛﺴﺎﻧﻲ از اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﻮدﻧﺪ، ﻛﻪ ﭼﺸﻢ اﻣﻴﺪ ﺧﻮﻳﺶ را ﺑﺪان ﺳﻮي ﻣﺮو، ﺑﻪ ﺷﻬﺮﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ در آن ﺳﻮي آﻣﻮي دوﺧﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ، و ازآنجاها، ﻫﺮ روزي اﻧﺘﻈﺎر ﺧﺒﺮ تازه اي را می ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ."

"در روزﮔﺎري ﻛﻪ، ﻫﻤﺔ ﺷﻬﺮﻫﺎي اﻳﺮان از ﻋﺮاق و ﻓﺎرس و آذرﺑﺎﻳﺠﺎن و ﺷﻮش و ﻧﻬﺎوﻧﺪ و ري و ﺧﺮاﺳﺎن، از ﺧﻠﻴﻔﺔ ﺗﺎزﻳﺎن فرمان ﺑﺮداري می ﻛﺮد، اﻳﻦ ﺷﻬﺮﻫﺎي فرارود (ﻣﺎوراءاﻟﻨﻬﺮ)، ﻛﻪ در ﻫﺮﺣﺎل از ﺑﻼد ﻓﺮس ﻣﺤﺴﻮب ﻣﻲ ﺷﺪ، از دﺳﺘﺒﺮد ﺗﺎزﻳﺎن ﻣﺼﻮن ﻣﺎﻧﺪه بود. در ﺧﺮاﺳﺎن، ﭘﻴﺶ از آن، ﺗﺎزﻳﺎن ﻛﻨﺪوﻛﺎو ﻋﻈﻴﻢ ﻛﺮده ﺑﻮدﻧﺪ و ﻏﺎرت و ﺑﻴﺪاد ﺑﺴﻴﺎر راﻧﺪه ﺑﻮدﻧﺪ، اﻣﺎ ﺑﺪان ﺳﻮي آﻣﻮي دﺳﺖ ﻧﻴﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ."

"ﻓﺘﺢ ﺳﻤﺮﻗﻨﺪ آﺳﺎن دﺳﺖ ﻧﺪاد. ﻗﺘﻴﺒﻪ یک ﭼﻨﺪ آن را در ﺣﺼﺎر ﮔﺮﻓﺖ و ﻣﺮدم ﺷﻬﺮ ﻣﻘﺎوﻣﺖ ﺑﺴﻴﺎر ﻧﻤﻮدﻧﺪ و ﻗﺘﻴﺒﻪ ﺑﺎ ﺳﭙﺎه ﺧﻮﻳﺶ، زﻣﺎﻧﻲ دراز ﺑﺮ در ﺷﻬﺮ ﺑﻤﺎﻧﺪ. در ﺑﺎب ﻓﺘﺢ ﺳﻤﺮﻗﻨﺪ، ﻛﻪ ﻧﺎﭼﺎر ﺑﺎ ﻏﺎرت و ﻛﺸﺘﺎر و ﺗﺎرﻳﺦ بیداد ﺑﺴﻴﺎر ﺗﻮأم ﺑﻮده اﺳﺖ"

"ﭼﻮن ﻗﺘﻴﺒﻪ ﺑﺮ ﺧﻼف ﻋﻬﺪ و ﭘﻴﻤﺎن ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ، ﺳﻤﺮﻗﻨﺪ را ﺑﻪ ﺣﻴﻠﻪ و ﺧﺪﻋﻪ ﺑﮕﺸﺎد، ﻣﺮدم ﺷﻬﺮ را از ﺳﺮاي ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻴﺮون راﻧﺪ و ﺳﭙﺎه ﺧﻮﻳﺶ را ﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮاي ﻫﺎی قوم ﺑﻨﺸﺎﻧﺪ."

"آن ﺳﻮي آﻣﻮي ﻧﻴﺰ، ﻛﻪ روزي ﻣﺎﻳﺔ امید ﻏﺎرت زدگان و ﺳﺘﻢ دﻳﺪﮔﺎن  تیسپون و ﻧﻬﺎوﻧﺪ ﺑﻮد، ﻫﻢ ﺑﻪ دﺳﺖ او از ﭘﺎي درآﻣﺪ و ﻳﻜﺴﺮه وﻳﺮان و ﺗﺒﺎه ﮔﺸﺖ و دﻳﮕﺮ آن اﻣﻴﺪﻫﺎ ﻛﻪ ﺑﻮد ﻧﻤﺎﻧﺪ و ﺑﺮ  بادرﻓﺖ، از آن ﭘﺲ ﻋﺮﺑﺎن در ﺳﺮاﺳﺮ روزﮔﺎر ﻣﺮواﻧﻴﺎن ﺑﺮ اﻳﻦ ﺷﻬﺮﻫﺎي فرارود (ﻣﺎوراءاﻟﻨﻬﺮ) اﺳﺘﻴﻼي ﺗﻤﺎم داﺷﺘﻨﺪ. و دﻫﻘﺎﻧﺎن و اﻣﻴﺮان و اﻣﻴﺮزادﮔﺎن اﻳﻦ ﺑﻼد، ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮﺷﺎن در ﻇﺎﻫﺮ ﺑﻪ آﻳﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ درآﻣﺪه ﺑﻮدﻧﺪ، و در ﻧﻬﺎن ﻫﻢ ﭼﻨﺎن ﺑﻪ آﻳﻴﻦ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﺎﻗﻲ ﺑﻮدﻧﺪ، در ﮔﺮد آوردن ﺧﺮاج و دوﺷﻴﺪن ﺿﻌﻴﻔﺎن، ﻋﺮﺑﺎن را ﻳﺎري ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ."

"ﺳﻴﺎﺳﺖ ﺧﺸﻦ ﺑﻨﻲ امیه که در همه جا «ﻣﻮاﻟﻲ» و «ﻋﺠﻢ» را ﺑﻪ ﺷﺪت ﺗﺤﻘﻴﺮ می ﻧﻤﻮدﻧﺪ، در آﻧﺠﺎ ﻧﻴﺰ اﻟﺒﺘﻪ ﻣﺎﻳﺔ ﺧﺸﻢ و ﻧﺎرﺿﺎﻳﻲ بود. ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺒﺐ، ﻫﺮ ﺧﺎرﺟﻲ (قیام گر) ﻛﻪ در اﻳﻦ اﻳﺎم در ﺧﺮاﺳﺎن و دﻳﮕﺮ ﺟﺎي ﻫﺎ ﺑﺮﻣﻲ ﺧﺎﺳﺖ، از ﺑﻼد فرارود (ﻣﺎوراءاﻟﻨﻬﺮ) ﻫﻢ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﻳﺎري او بر ﺧﺎﺳﺘﻨﺪ و ﺑﺪﻳﻦ ﺳﺒﺐ ﺑﻮد ﻛﻪ دﻋﻮت اﺑﻮﻣﺴﻠﻢ ﻧﻴﺰ در ﺑﻴﻦ آن ﻣﺮدم ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ اﻧﺘﺸﺎر ﻳﺎﻓﺖ و ﺑﺴﻴﺎري از ﻣﺮدم اﻳﻦ ﺑﻼد  ﻧﻴﺰ در ﺳﻠﻚ "سیاه جامگان" درآﻣﺪﻧﺪ."

"خلافت را ایرانیان (به رهبری ابومسلم) در بغداد بر پای داشتند بغداد را منصور عباسی در کنار تیسپون بنا نهاد، تا "کعبه آمال ﺟﻬﺎﻧﻴﺎن" و ﺷﻬﺮي ﻛﻪ ﺑﺎرﮔﺎه ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻮد، از اﻛﺜﺮ ﻋﺎﻟﻢ اﺳﻼم ﺑﺎج ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ و در زر و زﻳﻮر و ﻣﻜﻨﺖ و ﻧﻌﻤﺖ ﻣﻲ ﻏﻠﻄﻴﺪ. اﻣﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺛﺮوت ﻛﻪ اﻳﻦ ﺷﻬﺮ « ﻫﺰار و ﻳﻚ شب" را در زﻳﺒﺎﻳﻲ و ﺟﻼل ﻏﺮﻗﻪ ﻣﻲ ﻛﺮد، از ﻛﺠﺎ ﻣﻲ آﻣﺪ؟ از ﻏﺎرت مردم. زﻳﺮا، ﻋﺒﺎﺳﻴﺎن ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﻌﺼﺐ و ﺧﺸﻮﻧﺘﻲ را ﻛﻪ ﻣﺮواﻧﻴﺎن ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻮاﻟﻲ (ایرانیان زرتشتی) داﺷﺘﻨﺪ، رﻫﺎ ﻛﺮدﻧﺪ و ﺳﻴﺎﺳﺘﻲ ﺗﺎزه ﭘﻴﺶ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، اﻣﺎ در ﻓﺮاز آوردن ﻣﺎل و ﮔﺮد ﻛﺮدن ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻫﻢچنان به ﺷﻴﻮه ﺧﻠﻔﺎي ﺷﺎم، ﺣﺮص و ﻃﻤﻊ زﻳﺎده ﻣﻲ ورزﻳﺪﻧﺪ".

"ﺑﺪﻳﻦﮔﻮﻧﻪ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻐﺪاد ﺑﻨﺎ شد. اﻳﻦ ﺷﻬﺮ را ﻛﻪ ﮔﻮﻳﻲ ﻣﻘﺪر ﺑﻮد روزﮔﺎري دراز ﺑﺮ ﺳﺮاﺳﺮ ﻣﻤﻠﻜﺖ اﺳﻼم، ﺣﻜمروا ﺑﺎﺷﺪ، مدینه اﻟﺴﻼم ﻧﺎم نهادند. اﻣﺎ ﺑﻐﺪاد، ﻛﻪ نام ﻳﻜﻲ از روﺳﺘﺎﻫﺎي ﻣﺠﺎور اﻳﻦ ﻧﺎﺣﻴﻪ ﺑﻮد و آن را ﺑﺪﻳﻦ ﺷﻬﺮ در ﻫﻢ اﻓﺰوده ﺑﻮدﻧﺪ، ﺑﻤﺎﻧﺪ. ﺑﻐﺪاد، ﻛﻪ در ﻛﻨﺎر ﺧﺮاﺑﻪ ﻫﺎی ﺗﻴﺴپون ﻛﻬﻦ ﺑﻨﺎ ﮔﺸﺘﻪ بود،  وارث ﺗﻤﺪن و ﺟﻼل و ﺷﻜﻮه ﺗﻴﺴﻔﻮن ﻧﻴﺰ ﮔﺸﺖ. و ﺷﻬﺮي ﻛﻪ در روزﮔﺎر اﺑﻮﺟﻌﻔﺮ منصور عباسی ﺑﻨﺎ ﮔﺸﺖ، در دوره ﻫﺎرون و ﻣﺄﻣﻮن وﺳﻌﺖ ﺑﺴﻴﺎر ﻳﺎﻓﺖ و ﺻﺤﻨﺔ داﺳﺘﺎن ﻫﺎ و ﺷﺎﻫﺪ ﺟﻼل و ﺷﻜﻮه  قصه ﻫﺎی "ﻫﺰار و ﻳﻚشب" گشت. در دوره ﻣﺄﻣﻮن عباسی ﻋﻈﻤﺖ و ﺟﻼل آن ﺑﻪ  پايه ایی رﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﺗﻴﺴﻔﻮن و ﺑﺎﺑﻞ کهن را ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ آورد. ﻧﻮﺷﺘﻪ اﻧﺪ و ﺷﺎﻳﺪ از مبالغه ﺧﺎﻟﻲ ﻧﺒﺎﺷﺪ، ﻛﻪ در اﻳﻦ روزﮔﺎران ﺷﺼﺖ ﻫﺰار ﺣﻤﺎم و ﺑﺎﻟﻎ ﺑﺮ ﺳﻴﺼﺪ ﻫﺰار ﻣﺴﺠﺪ در اﻳﻦ ﺷﻬﺮ اﻓﺴﺎﻧﻪ ﻫﺎ وﺟﻮد داشت."

"ﺑﻐﺪاد، در اﻳﻦ روزﮔﺎر ﺑﺎ درﮔﺎه قیصر روم دﻋﻮي هم ﭼﺸﻤﻲ داﺷﺖ و در ﻗﺴﻄﻨﻄﻨﻴﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻢ ﺣﻘﺎرت ﻣﻲ دﻳﺪ ﻛﺎري ﻛﻪ، ﭘﻴﺶ از اﻳﻦ، در روزﮔﺎر ﺳﺎﺳﺎﻧﻴﺎن، ﺗﻴﺴﻔﻮن ﻣﻲ ﻛﺮد."

  "رﺳﻮم و اﻋﻴﺎد درﺑﺎر ﺧﻼﻓﺖ، ﺑﺎ وزﻳﺮان اﻳﺮاﻧﻲ و ﺑﺎ ﺟﺎﻣﻪ و ﻛﻼه زر و زﻳﻮر ﺧﺎص اﻳﺮاﻧﻴﺎن، ﺑﺎر دﻳﮕﺮ ﺧﺎﻃﺮه ﻫﺎي ﻣﺮدة ﻋﻬﺪ ﺷﻜﻮه و ﺟﻼل ﺗﻴﺴﻔﻮن را در ﺑﻐﺪاد زﻧﺪه ﻣﻲ ﻛﺮد. ﺷﻬﺮي ﻛﻪ ﺑﺎرﮔﺎه ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻮد، از اﻛﺜﺮ ﻋﺎﻟﻢ اﺳﻼم ﺑﺎج ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ  و در زر و زﻳﻮر و ﻣﻜﻨﺖ و ﻧﻌﻤﺖ ﻣﻲ ﻏﻠﻄﻴﺪ. اﻣﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺛﺮوت ﻛﻪ اﻳﻦ ﺷﻬﺮ "ﻫﺰار و ﻳﻚ شب" را در زﻳﺒﺎﻳﻲ و ﺟﻼل ﻏﺮﻗﻪ ﻣﻲ ﻛﺮد از ﻛﺠﺎ ﻣﻲآﻣﺪ؟ از ﻏﺎرت مردم. زﻳﺮا، ﻋﺒﺎﺳﻴﺎن ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺗﻌﺼﺐ و ﺧﺸﻮﻧﺘﻲ را ﻛﻪ ﻣﺮواﻧﻴﺎن ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻣﻮاﻟﻲ (ایرانیان زرتشتی) داﺷﺘﻨﺪ رﻫﺎ ﻛﺮدﻧﺪ و ﺳﻴﺎﺳﺘﻲ ﺗﺎزه ﭘﻴﺶ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، اﻣﺎ در ﻓﺮاز آوردن ﻣﺎل و ﮔﺮد ﻛﺮدن ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻫﻢ ﭼﻨﺎن ﺑﻪ شیوة  ﺧﻠﻔﺎي ﺷﺎم، ﺣﺮص و ﻃﻤﻊ زﻳﺎده ﻣﻲ ورزﻳﺪﻧﺪ."

 "ﺑﺎزرﮔﺎﻧﺎن و ﺗﻮاﻧﮕﺮان را در ﺷﻬﺮﻫﺎ اﻣﺮا و ﺣﻜﺎم ﻏﺎرت ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ، و در راه ﻫﺎ و ﺑﻴﺎﺑﺎن ها راﻫﺰﻧﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ آﻧﻬﺎ ﺑﻲ ارﺗﺒﺎط ﻧﺒﻮدﻧﺪ. ﻛﺸﺎورزان و ﺑﺮزﮔﺮان را در دﻫﺎت ﺧﺪاوﻧﺪان ﻣﻠﻚ ﻳﻐﻤﺎ ﻣﻲﻛﺮدﻧﺪ و در ﺷﻬﺮﻫﺎ ﻋﻤﺎل ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻣﻲ دوﺷﻴﺪﻧﺪ. ﭘﻴﺸﻪ وران و ﺣﺘﻲ ﺳﭙﺎﻫﻴﺎن ﻧﻴﺰ از اﻳﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﺒﻮد. آﻧﻬﺎ ﻧﻴﺰ طعمه ﺟﻮر و  ﺑﻲداد وزراء و اﻣﺮاء ﻃﻤﺎع و بی ﺑﻨﺪ و بار ﺑﻮدﻧﺪ و فریاد اﻋﺘﺮاض ﻛﺴﻲ ﺑﻪ ﮔﻮش ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻧﻤﻲ رﺳﻴﺪ."

"دوﻟﺖ ﻋﺒﺎﺳﻴﺎن، ﺧﻮد دوﻟﺖ ﻏﺪر و ﺧﻴﺎﻧﺖ ﺑﻮد. دوﻟﺖ آﻧﻬﺎ ﺣﺎﺻﻞ رﻧﺞ و ﺳﻌﻲ ﻣﻮاﻟﻲ و آزادﮔﺎن ﺧﺮاﺳﺎن ﺑﻮد، اﻣﺎ آﻧﻬﺎ ﻫﻴﭻ از اﻳﻦ ﻳﺎران ﻓﺪاﻛﺎر ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻪ ﺳﺰا  ﻗﺪرداﻧﻲ ﻧﻜﺮدﻧﺪ، ﺗﻤﺎم ﻛﺴﺎﻧﻲ را ﻛﻪ در راه آﻧﻬﺎ ﻓﺪاﻛﺎري ﻛﺮده ﺑﻪ ﻏﺪر و ﺧﻴﺎﻧﺖ ﻫﻼك ﻛﺮدﻧﺪ. اﺑﻮ ﺳﻠﻤﺔ ﺧﻼل، ﺑﺎ آن ﻫﻤﻪ ﺳﻌﻲ و ﻛﻮﺷﺶ ﻛﻪ در ﻧﺸﺮ دﻋﻮت آﻧﻬﺎ ﻛﺮد ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﺑﺪﮔﻤﺎﻧﻲ و ﺑﺪ دﻟﻲ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻛﺸﺘﻪ شد. اﺑﻮﻣﺴﻠﻢ ﻧﻴﺰ، ﻛﻪ در واﻗﻊ دوﻟﺖ ﻋﺒﺎﺳﻴﺎن ﭘﺮورده و آورده بود از ﺑﺪﮔﻤﺎﻧﻲ و ﺑﺪﺳﮕﺎﻟﻲ آﻧﻬﺎ در اﻣﺎن ﻧﻤﺎﻧﺪ. ﺑﺮﻣﻜﻴﺎن از آﻧﻬﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺰا را دﻳﺪﻧﺪ و ﺧﺎﻧﺪان ﺳﻬﻞ ﻧﻴﺰ از اﻳﻦ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺷﻮم ﻏﻢانگیز رهایی نیافتند. در ﻧﮕﻬﺪاري ﻣﺴﻨﺪ دوﻟﺖ ﺧﻮﻳﺶ از رﻳﺨﺘﻦ ﺧﻮن دوﺳﺘﺎن وﻓﺎدار ﺧﻮد ﻧﻴﺰ روي ﺑﺮﻧﻤﻲ ﮔﺎﺷﺘﻨﺪ."

"اﻣﻴﺮان و ﺑﺰرﮔﺎن، ﺑﺮاي رﺿﺎي ﺧﻠﻴﻔﻪ از ﻫﻴﭻ رﺳﻮاﻳﻲ و زﺑﻮﻧﻲ ﻧﻨﮓ ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ؛ ﻛﺸﺘﻦ دﺷﻤﻨﺎن ﺧﻠﻴﻔﻪ و ﻏﺎرت ﻛﺮدن ﻣﺎل ﻣﺮدم، اﮔﺮ مایه رﺿﺎي ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻮد، در ﻧﻈﺮﺷﺎن ﻫﻴﭻ ﻋﻴﺒﻲ ﻧﺪاﺷﺖ و اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﭘﺴﺘﻲ و زﺑﻮﻧﻲ را  در راه ﺗﻘﺮب ﺑﻪ ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ هرچند وزارت و اﻣﺎرت، دوراﻧﺶ ﻛﻮﺗﺎه ﺑﻮد اﻣﺎ ﺛﺮوت و ﻣﻜﻨﺖ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﺎن  ﺑﺮاي آﻧﻬﺎ ﻓﺮاز ﻣﻲ آورد."

"اﻳﻦ ﺗﻨﻬﺎ ﻋﻠﻲ اﺑﻦ ﻋﻴﺴﻲ ﻧﺒﻮد ﻛﻪ خانه ﻣﺮدم راﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﺗﺎ خزانه ﺳﻠﻄﺎن بغداد را آﺑﺎدان دارد. ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻋﺎﻣﻼن و اﻣﻴﺮان اﻣﻼك و ﺿﻴﺎع ﻣﺮدم را ﻣﻲ ﺳﺘﺪﻧﺪ و ﻣﺎل و خواسته رﻋﺎﻳﺎ را ﺑﻪ ﻏﺎرت ﻣﻲ ﺑﺮدﻧﺪ.ﮔﻤﺎﺷﺘﮕﺎن، اﻳﻦ ﻛﺎرﮔﺰاران و در واﻗﻊ، ﻣﻘﺎم ﺧﻮﻳﺶ را از ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ و در ﻣﺪت وﻻﻳﺖ خویش از ﻫﻴﭻ گونه ﺑﻴﺪاد و ﺳﺘﻢ روﮔﺮدان نبودند. ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻧﻴﺰ ﺟﺰ ﺑﻪ ﻃﻤﻊ آن ﻛﻪ اﺣﻴﺎﻧﺎ دسترنج تبهﻛﺎري ﻫﺎی ﭼﻨﺪﻳﻦ ساله آﻧﺎن را ﺑﻪ ﻋﻨﻮان «ﻣﺼﺎدره» ﺑﺴﺘﺎﻧﺪ، ﻫﺮﮔﺰ  مواخذه ﺷﺎن ﻧﻤﻲ ﻛﺮد. ﻣﺮدم، در زﻳﺮ ﺑﺎر ﺟﻮر و ﻓﺸﺎر ﻋﻤﺎل ﻇﺎﻟﻢ ﺧﺮد و ﻓﺮﺳﻮده ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ."

"ﺑﺎ ﻗﺘﻞ اﻣﻴﻦ و ﺧﻼﻓﺖ ﻣﺄﻣﻮن عباسی، دﻳﮕر ﻋﺮب  ﻗﺪر و ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺧﻮد را از دﺳﺖ داد. درﺳﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ از آﻏﺎز ﺧﻼﻓﺖ ﻋﺒﺎﺳﻴﺎن ﻋﺮب را ﻗﺪري و ﺷﺄنی نبود، اﻣﺎ ﺑﺎز در اﻳﻦ دوره، ﺧﻠﻔﺎي بغداد، آﻧﻬﺎ را ﺑﻪ ﻛﻠﻲ ﺑﻪ ﻛﻨﺎري ﻧﻨﻬﺎده ﺑﻮدﻧﺪ. در ﺑﻌﻀﻲ اﻣﻮر ﺑﺎ آﻧﻬﺎ ﻣﺸﻮرت ﻣﻲ ﺷﺪ و ﺑﻌﻀﻲ مناﺻﺐ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ واﮔﺬار ﻣﻲ ﮔﺸﺖ. اﺧﺘﻼف اﻣﻴﻦ و ﻣﺄﻣﻮن، ﻛﻪ دﺳﺖ  اﻣﺮاء ﻋﺮب و اﻳﺮان در آن دﺧﺎﻟﺖ داﺷﺖ، ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﺑﻪ ﭘﻴﺮوزي ﻣﺄﻣﻮن ﺧﺎﺗﻤﻪ ﻳﺎﻓﺖ ﻛﻪ ﻣﺎدرش اﻳﺮاﻧﻲ ﺑﻮد و ﺧﺮاﺳﺎﻧﻴﺎن او را ﻳﺎري ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ و از آن ﭘﺲ ﻋﺮب، دﻳﮕﺮ در درﮔﺎه ﺧﻼﻓﺖ ﻗﺪر و شانی ﻧﻴﺎﻓﺖ. دﻳﮕﺮ ﺑﻐﺪاد ﻛﻪ وارث ﺷﻜﻮه و ﺟﻼل ﺗﻴﺴﻔﻮن ﻛﻬﻦ ﺑﻮد، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺧﻮد ﺗﻴﺴﻔﻮن ﻋﺮب را ﺑﻪ چشم ﺗﻌﻈﻴﻢ نمی دﻳﺪ. ﺗﺮﻛﺎن و اﻳﺮاﻧﻴﺎن اﻧدک اﻧﺪك در رﺳﻴﺪه ﺑﻮدﻧﺪ و ﺟﺎه و ﺣﺸﻤﺖ ﺗﺎزﻳﺎن را ﺑﺎز ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ. در روزﮔﺎر ﻣﺄﻣﻮن، و ﺟﺎﻧﺸﻴﻨﺎن او ، ﺑﻐﺪاد دﻳﮕﺮ ﺷﻬﺮي ﻋﺮﺑﻲ ﺑﻪ ﺷﻤﺎر نمی آﻣﺪ. ﺧﻮدﺳﺘﺎﻳﻲ آن ﻫﺎ ﺑﺰرﮔﻮاري ﻫﺎ  ﻛﻪ «ﻓﺎﺗﺤﺎن» دو ﻗﺮن ﭘﻴﺶ داشتند، دیگر نزد «ﻣﻮاﻟﻲ» بغداد خریدار ﻧﺪاﺷﺖ. دوﻟﺖ ﻋﺮب در واﻗﻊ زوال ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮد و ﻧﻮﺑﺖ دوﻟﺖ ﻓﺮس ﻓﺮاز آﻣﺪه بود."

"در ﭘﺎﻳﺎن اﻳﻦ دو ﻗﺮن ﻛﻪ ﭼﻮن ﺷﺒﻲ دﻳﺮﭘﺎي و ﺧﺎﻣﻮش اﻣﺎ آﮔﻨﺪه از ﮔﻨﺎه و ﺟﻨﺎﻳﺖ ﺑﻪ ﺳﺮ آﻣﺪه ﺑﻮد، آﺧﺮ ﺑﺎﻧﮓ ﺧﺮوس برآمد. و در ﭘﻲ اﻳﻦ ﺑﺎﻧﮓ ﺧﺮوس چهره ﺻﺒﺢ در اﻓﻖ ﻧﻤﺎﻳﺎن گشت. اﻣﺎ اﻳﻦ روﺷﻨﻲ ، ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺢ ﻛﺎذﺑﻲ ﺑﻴﺶ نبود، ﺧﻨﺪة ﺻﺒﺢ ﺻﺎدق را در ﭘﻲ داشت. اﻳﻦ ﺻﺒﺢ ﻛﺎذب، ﻋﺒﺎرت ﺑﻮد از ﺧﺮوج ﻣﺎزﻳﺎر و ﺑﺎﺑﻚ ﻛﻪ در ﺑﻼد ﻃﺒﺮﺳﺘﺎن و آذرﺑﺎﻳﺠﺎن و ﻋﺮاق ﺑﻪ اﺳﺘﻘﻼل ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻨﺪ و ﻫﺮ ﭼﻨﺪ ﻫﺪف روﺷﻨﻲ ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ و ﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﻴﺰ ﻧﺮﺳﻴﺪﻧﺪ اﻣﺎ ﺳﻌﻲ آن ﻫﺎ ﻣﺒﺪأ  ﻃﻠﻮع دوﻟﺖ ﻃﺎﻫﺮﻳﺎن و ﺻﻔﺎرﻳﺎن ﮔﺸﺖ و از اﻳﻦ روﺳﺖ ﻛﻪ ﻗﻴﺎم آﻧﺎن را ﺑﺎﻳﺪ ﻧﻮﻳﺪ رﺳﺘﺎﺧﻴﺰ اﻳﺮان دانست."

"در ﻃﺒﺮﺳﺘﺎن ﻣﺮدم ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺗﺎزﻳﺎن ﻧﻔﺮت و کینه ﺧﺎﺻﻲﻣﻲ ورزﻳﺪﻧﺪ. ﭼﻨﺎن ﻛﻪ در ﺳﺎل 160 ﻫﺠﺮي، ﻣﺮدم اﻣﻴﺪوار کوه، از بیداد ﻛﺎرﮔﺰاران ﺧﻠﻴﻔﻪ ﺑﻪ ﺳﺘﻮه آمدند. ﻓﺮﻣﺎن رواﻳﺎن آﻧﻬﺎ ﻛﻪ وﻧﺪاد ﻫﺮﻣﺰد و ﺳﭙﻬﺒﺪ ﺷﺮوﻳﻦ و ﻣﺼﻤﻐﺎن وﻻش ﺑﻮدﻧﺪ آﻧﻬﺎ را ﺑﺮ ﺿﺪ ﺗﺎزﻳﺎن ﺷﻮراﻧﻴﺪﻧﺪ و ﺑﺪان ﺳﺒﺐ در اﻧﺪك زﻣﺎن ﺷﻮرش و آﺷﻮب ﺑﺰرﮔﻲ ﭘﺪﻳﺪ آمد. در ﻳﻚ روز ، ﻣﺮدم ﺳﺮاﺳﺮ ﻃﺒﺮﺳﺘﺎن ﺑﺮ ﻋﺮﺑﺎن ﺑﻴﺮون آﻣﺪﻧﺪ و آﻧﺎن را ﺑﻪ ﺑﺎد ﻛﺸﺘﺎر ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ. "

"ﮔﺬﺷﺘﻪ از اﻋﺮاب اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻧﻴﺰ ﻛﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎن ﺷﺪه ﺑﻮدﻧﺪ طعمه ﻧﻔﺮت و ﻛﻴﻨﺔ مردم ﺷﺪﻧﺪ. اﻳﻦ ﻧﻔﺮت و ﻛﻴﻨﻪ ﭼﻨﺪان ﺑﻮد ﻛﻪ ﺣﺘﻲ زن ﻫﺎﻳﻲ از اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻛﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﺪ زﻧﺎﺷﻮﻳﻲ ﻋﺮﺑﺎن در آﻣﺪه ﺑﻮدﻧﺪ رﻳﺶ ﺷﻮﻫﺮان ﺧﻮد را ﮔﺮﻓﺘﻪ از ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﻣﻲآوردﻧﺪ و به دﺳﺖ ﻣﺮدانﻣﻲ سپردند تا ﺑﻜﺸﻨﺪ. ﭼﻨﺎن ﺷﺪ ﻛﻪ در ﻫﻤﻪ ﻃﺒﺮﺳﺘﺎن ﻋﺮﺑﺎن و ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﻳﻜﺴﺮه بر اﻓﺘﺎدﻧﺪ. ﺑﻌﺪﻫﺎ اﻧﺘﻘﺎم ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻧﻴﺰ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺖ در ارادة ﻣﺮدﻣﻲ ﻛﻪ آﺷﻜﺎرا ﺑﺎ ﻫﺮﭼﻪ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﻋﺮب ﺑﻮد ﺳﺘﻴﺰهﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ، ﺧﻠﻠﻲ ﭘﺪﻳﺪ آورد. آﺧﺮ ﻳﺰﻳﺪ ﺑﻦ ﻣﻬﻠﺐ ﺳﺮدار ﻋﺮب در ﮔﺮﮔﺎن ﺳﻮﮔﻨﺪ ﺧﻮرده ﺑﻮد ﻛﻪ از ﺧﻮن ﻋﺠﻢ آﺳﻴﺎب ﺑﮕﺮداﻧﺪ و آﺳﻴﺎب ﻫﻢ ﮔﺮداﻧﺪ و ﮔﻨﺪم آرد ﻛﺮد و ﻧانش را هم ﺧﻮرد. ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ در اﻳﻦ ﺑﻼد ﻫﻨﻮز ﺣﺎدﺛﻪاي این ﮔﻮﻧﻪ را ﻓﺮا ﻳﺎد داﺷﺘﻨﺪ اﻟﺒﺘﻪ نمی ﺗﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ دل از کینه تازیان ﺑﭙﺮدازﻧﺪ. اﻳﻦ ﻧﻔﺮت و ﻛﻴﻨﺔ ﺷﺪﻳﺪ ﻣﺮدم ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ دﺳﺘﮕﺎه ﺧﻼﻓﺖ ﺗﺎزﻳﺎن ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﻘﺎرن دوره خلافت ﻣﺄﻣﻮن و ﻣﻌﺘﺼﻢ ﻣﺎزﻳﺎر را ﺑﻪ اﻧﺪﻳﺸﺔ اﺳﺘﻘﻼل ﻃﻠﺒﻲ انداخت . . ."

"اﻣﺎ در آذرﺑﺎﻳﺠﺎن وﺿﻊ دﻳﮕﺮ ﺑﻮد ﮔﻮﻧﻪ. ﺟﺎودان اﺑﻦ ﺳﻬﻞ و ﺑﺎﺑﻚ آﻳﻴﻦ ﺧﺮم دﻳﻨﺎن را ﺗﺎزه ﻛﺮده ﺑﻮدﻧﺪ و اﻳﻦ ﺷﻮرش ﺧﺮم دﻳﻨﺎن ﻧﻪ ﻓﻘﻂ دﻳﻦ ﺗﺎزﻳﺎن و دﺳﺘﮕﺎه ﺧﻠﻔﺎ را ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻣﻲ ﻛﺮد، ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺮاي ﺷﺎﻫﺰادﮔﺎن و اﻣﻴﺮان اﻳﺮاﻧﻲ ﻧﻴﺰ ﻛﻪ ﻫﻤﻮاره ﺑﻪ بهانه دین زرﺗﺸﺖ، ﻣﺮدم را ﺑﺮ ﺿﺪ ﻋﺮﺑﺎن و ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺧﻮﻳﺶ ﻓﺮاز ﻣﻲآوردﻧﺪ ﺧﻄﺮ ﺑﺰرﮔﻲ بود. اﻳﻦآﻳﻴﻦ ﺧﺮﻣﻲ ً ﻛﻪ ﻇﺎﻫﺮا ﺑﺎزﻣﺎﻧﺪة دﻳﻦ ﻣﺰدك ﺑﻮد و ﻫﻨﻮز در ﮔﺮﮔﺎن و دﻳﻠﻤﺎن و آذرﺑﺎﻳﺠﺎن و ارﻣﻨﺴﺘﺎن و ﻫﻤﺪان و دﻳﻨﻮر و ري و اﺻﻔﻬﺎن ﻋﺪة ﺑﺴﻴﺎري از ﭘﻴﺮوان آن وﺟﻮد داﺷﺘﻨﺪ، ﺑﺎ اندیشه دﻫﻘﺎن زادﮔﺎن و اﻣﻴﺮزادﮔﺎن ﺟﻬﺎن ﺟﻮي ﻛﻪ ﺧﻮاب اﺣﻴﺎي دوﻟﺖ ﺳﺎﺳﺎﻧﻴﺎن را ﻣﻲ دﻳﺪﻧﺪ سازگار ﻧﺒﻮد. ﺑﺪﻳﻦ ﺟﻬﺖ ﺑﻮد ﻛﻪ اﺷﺮاف و ﺑﺰرﮔﺎن اﻳﺮاﻧﻲ ﻧﻴﺰ در ﺧﻔﻪ ﻛﺮدن و ﻓﺮو ﻧﺸﺎﻧﺪن اﻳﻦ ﻧﻬﻀﺖ ﺑﺎ ﺧﻠﻴﻔﺔ ﺗﺎزﻳﺎن ﻫﻢ داستان ﺑﻮدﻧﺪ، ﭼﻨﺎن ﻛﻪ ﺑﺮاي ﻣﺒﺎرزه ﺑﺎ اﻳﻦ خطر، اﻳﻦ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻛﻪ ﺧﻮد از ﺗﺎزﻳﺎن ﻧﻔﺮت ﺷﺪﻳﺪ داشتند، در دوﺳﺘﻲ ﺑﺎ دﺷﻤﻨﺎن دﻳﺮﻳﻦ ﺧﻮﻳﺶ ﻟﺤﻈﻪ ایی ﻧﻴﺰ درنگ و تردید ﻧﻜﺮدﻧﺪ. عبث ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ افشین ﺷﺎﻫﺰادة اﺷﺮوﺳﻨﻪ ﻓﺮﻣﺎن ﺧﻠﻴﻔﻪ را در ﻗﻬﺮ و ﻗﻤﻊ ﺧﺮم دﻳﻨﺎن  ﺑﻪ ﺟﺎن ﭘﺬﻳﺮه آﻣﺪ و ﻫﻢ ﺑﺪﻳﻦ ﺟﻬﺖ ﺑﻮد ﻛﻪ از ﺷﺎﻫﺰادﮔﺎن ﻃﺒﺮﺳﺘﺎن، ﺟﺰ ﻣﺎزﻳﺎر ﻛﺴﻲ ﺑﻪ ﻳﺎري ﺑﺎﺑﻚ ﺑﺮﻧﺨﺎﺳﺖ و او ﻧﻴﺰ ﺟﺰ وﻋﺪه و نوید ﻳﺎري دﻳﮕﺮي از ﺑﺎﺑﻚ ﻧﻜﺮد."

"اﻋﺘﻘﺎد ﺑﻪ ﺗﻨﺎﺳﺦ ﭼﻨﺎن ﻛﻪ از اﻛﺜﺮ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺑﺮﻣﻲ آﻳﺪ ﻳﻜﻲ از ارﻛﺎن ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺧﺮم دﻳﻨﺎن اﺳﺖ. ﺷﮕﻔﺖ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ  فرقه ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ از اﺳﻼم ﺑﺮ ﺿﺪ ﺗﺎزﻳﺎن برخواسته اﻧﺪ ﺑﻪ آﻳﻴﻦ ﺗﻨﺎﺳﺦ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﻳﺎ ﻣﺘﻤﺎﻳﻞ بوده اﻧﺪ. "ﺳﻨﺒﺎد" و "اﺳﺘﺎد ﺳﻴﺲ" و "ﻣﻘﻨﻊ" ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﺗﻨﺎﺳﺦ ﻣﻌﺘﻘﺪند. در واﻗﻊ آﻳﻴﻦ ﺗﻨﺎﺳﺦ دﺳﺘﺎوﻳﺰ ﺗﻤﺎم ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻣﻲ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﺧﻮد را ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎن ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻗﻠﻤﺪاد ﻛﻨﻨﺪ و ﻳﺎدﮔﺎر دﻳﺮﻳﻦ دﻻوران ﻛﻬﻦ را زﻧﺪه دارﻧﺪ. دوﺳﺘﺎن و ﭘﻴﺮوان اﺑﻮﻣﺴﻠﻢ ﺑﻪ اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻪ ﻛﻪ روح وي در ﻣﻘﻨﻊ ﺣﻠﻮل ﻛﺮده اﺳﺖ ﮔﺮد وي ﺟﻤﻊﻣﻲ شدﻧﺪ و ﻳﺎران جاوید ﺑﻦ ﺳﻬﻞ ﺑﻪ ﮔﻤﺎن آﻧﻜﻪ روان او، در ﺗﻦ ﺑﺎﺑﻚ درآﻣﺪه اﺳﺖ از ﻳﺎري ﺑﺎﺑﻚ درﻳﻎ نمی ورزﻳﺪﻧﺪ."

"ﺑﺎﺑﻚ در ﺳﺎل 200 ﻫﺠﺮي ﺑﻪ ﻧﺎم آﻳﻴﻦﺧﺮم دﻳﻨﺎن و ﺑﺮاي ادامه ﻧﻬﻀﺖ ﺟﺎوﻳﺪان ﻣﺰدﻛﻲ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ. ﺑﻪ زودي ﭘﻴﺮوان او ﺑﺴﻴﺎر ﺷﺪﻧﺪ و عده زﻳﺎدي از ﻛﺸﺎورزان و روﺳﺘﺎﻳیان ﺑﻪ ﻳﺎري او برخواستند."

 "ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ بهانه ایی ﻛﻪ ﻣﻤﻜﻦ ﺑﻮد ﺳﺘﻢ دﻳﺪﮔﺎن ﻧﻮﻣﻴﺪ اﻳﺮاﻧﻲ را ﺑﻪ ﻳﺎري اﻳﻦ ﺳﺮداران ﺑﺮاﻧﮕﻴﺰد اﺣﻴﺎء آﻳﻴﻦ ﻣﻠﻲ بود. اﻣﺎ اﻳﻦ ﺧﻮد ﺑﻴﺶ از ﻳﻚ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻧﺒﻮد. سرداران ﻏﺎﻟﺒﺎ جز جمع ثروت که آن را یگانه وسیله وﺻﻮل ﺑﻪ ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﻲ داﻧﺴﺘﻨﺪ اندیشه دیگر ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻴﻦ آنها، ﺑﺎ آﻧﻜﻪ ﻇﺎﻫﺮا ﺑﺮاي «اﺣﻴﺎء ﻋﻈﻤﺖ اﻳﺮان» ﻗﻴﺎم ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ، دوﺳﺘﻲ ﭘﺎﻳﺪاري ﺑﻪ وﺟﻮد نمی آﻣﺪ."

"ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ چون ﺳﻨﺒﺎد در ري ﺷﻜﺴﺖ ﺧﻮرد ﺑﻪ ﻃﺒﺮﺳﺘﺎن ﭘﻨﺎه برد. اﻣﺎ اﺳﭙﻬﺒﺪ ﻃﺒﺮﺳﺘﺎن ﻛﻪ ﻧﻴﺰ ﺑﺎ ﺗﺎزﻳﺎن دﺷﻤﻨﻲ داﺷﺖ در ﻣﺎل او ﻃﻤﻊ ﻛﺮد و او را ﻛﺸﺖ. اﻳﻦ واﻗﻌﻪ ﻧﺸﺎن ﻣﻲ دﻫﺪ ﻛﻪ اﺣﻴﺎء ﻋﻈﻤﺖ دﻳﺮﻳﻦ ﮔﺬﺷﺘﺔ ﺑﻬﺎﻧﻪ اﻳﺮان در واﻗﻊ ﺟﺰ بهانه اي ﺑﺮاي ﻓﺮﻳﺐ و اﻏﻔﺎل ستم دﻳﺪﮔﺎن اﻳﺮاﻧﻲ ﻧﺒﻮده اﺳﺖ. ﻛﺴﺎﻧﻲﻛﻪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﺳﺨﻨﺎن ﻓﺮﻳﺒﻨﺪه ﻣﺮدم را ﮔﺮد ﺧﻮﻳﺶ ﺟﻤﻊ ﻣﻲ آورده اﻧﺪ ﺟﺰ رﺳﻴﺪن ﺑﻪ ﺛﺮوت و ﻗﺪرت اﻧﺪﻳﺸﺔ دﻳﮕﺮی نداشته اﻧﺪ. در اﻳﻦ اﻳﺎم اﻣﺮا ﻧﻴﺰ ﻣﺎﻧﻨﺪ اﻓﺮاد ﺳﭙﺎه ﻏﺎﻟﺒﺎ ﺟﺰ ﺑﺮاي ﻛﺴﺐ ﻣﺎل ﺟﻨﮓ نمی ﻛﺮدﻧﺪ."

"اﻳﻨﺎن ﺟﻨﮓ ﺟﻮﻳﺎن ﻣﺰدوري ﺑﻮدﻧﺪ ﻛﻪ ﺟﻼدت و ﺷﺠﺎﻋﺖ ﺧﻮد را  با ﻋﻄﺎﻳﺎ و ﻏﻨﺎﻳﻢ ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ. ﺗﻴﻎ و ﺑﺎزوي ﺧﻮد را ﻣﺜﻞ آزادﮔﻲ و ﺧﺮد ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺒﺎن ﻗﺪرت ﻣﻲ ﻓﺮوﺧﺘﻨﺪ و ﺑﺮاي ﺑﻪ دﺳﺖ آوردن ﻃﻼ از رﻳﺨﺘﻦ ﺧﻮن ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺣﺘﻲ ﺧﻮن ﺧﻮد درﻳﻎ ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ. ﻏﻨﺎﻳﻢ و اﻣﻮاﻟﻲ ﻛﻪ در اﻳﻦ ﺟﻨﮓ ﻫﺎ از ﺑﺎر ﺑﻨﺔ دﺷﻤﻦ و ﮔﺎه از ﻣﺮدم زﺑﻮن بی دست و ﭘﺎي ﺷﻬﺮﻫﺎ و دﻫﺎت ﻏﺎرت ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ ﺑﺮاي آﻧﻬﺎ ﻋﺎﻳﺪي ﺳﺮﺷﺎري ﺑﻮد از اﻳﻦ رو ﺟﻨﮓ را ﻫﻤﻮاره ﺑﺎ گشاده روﻳﻲ ﭘﺬﻳﺮه ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ. اﻓﺸﻴﻦ ﻛﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ همه اﻣﺮاء ﻣﺰدور خلیفه، ﺧﻮد را خدمت ﮔﺰار ﻣﺮگ و ﻧﻴﺴﺘﻲ و ﭘﺎﺳﺪار ﻗﺪرت و ﻋﻈﻤﺖ ﻣﻴﺪاﻧﺴﺖ ﻫﻴﭻ آﺳﺎنتر و ﻣﻄﺒﻮع ﺗﺮ از ﻗﺒﻮل ﭼﻨﻴﻦ ﻣﺄﻣﻮرﻳﺘﻲﻧﺒﻮد."

"ﻧﻮﺷﺘﻪ اﻧﺪ ﻛﻪ ﭼﻮن ﻳﻚ دﺳﺘﺶ ﺑﺮﻳﺪﻧﺪ (بابک خرمدین) دﺳﺖ دﻳﮕﺮ در ﺧﻮن ﺧﻮد زد و در روي ﺧﻮد ﻣﺎﻟﻴﺪ و ﻫﻤﻪ روي ﺧﻮد را از ﺧﻮن ﺧﻮد ﺳﺮخ ﻛﺮد ﻣﻌﺘﺼﻢ ﮔﻔﺖ... اﻳﻦ ﭼﻪ ﻋﻤﻞ اﺳﺖ ﮔﻔﺖ در اﻳﻦ ﺣﻜﻤﺘﻲ اﺳﺖ ﺷﻤﺎ ﻫﺮ دو دﺳﺖ و ﭘﺎي ﻣﻦ ﺑﺨﻮاﻫﻴﺪ ﺑﺮﻳﺪ و ﮔﻮﻧﺔ روي ﻣﺮدم از ﺧﻮن ﺳﺮخ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﻮن از روي ﺑﺮود زرد ﺑﺎﺷﺪ. ﻣﻦ روي ﺧﻮﻳﺶ از ﺧﻮن ﺧﻮد ﺳﺮخ ﻛﺮدم ﺗﺎ ﭼﻮن ﺧﻮن از ﺗﻨﻢ ﺑﻴﺮون ﺷﻮد ﻧﮕﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ روﻳﺶ از ﺑﻴﻢ زرد ﺷﺪ، ﺑﺎري ﺑﺎﺑﻚ در دم ﻣﺮگ ﻧﻴﺰ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﻜﻨﺠﻪ را ﺑﻪ ﺳﺮدي ﺗﻠﻘﻲ ﻛﺮد و ﻫﻴﭻ ﺳﺨﻦ ﻧﮕﻔﺖ و دم ﺑﺮﻧﻴﺎورد. ﻣﻌﺘﺼﻢ ﺑﻔﺮﻣﻮد ﺗﺎ او را در ﺟﺎﻧﺐ ﺷﺮﻗﻲ ﺑﻐﺪاد ﻣﻴﺎن دو ﺟﺴﺮ ﺑﺮ دار ﻛﺮدﻧﺪ."

"افشین که مازیار و بابک را قربانی تزویر خود کرد، خود مبتلابه تزویر شده دستگیر محاکمه و کشته شد در جریان محاکمه اش قاضی از او ﭘﺮﺳﻴﺪ "آن ﻛﺘﺎب ﻛﻪ ﺑﻪ دﻳﺒﺎ و زر و ﺟﻮاﻫﺮ آراسته ای و در آن سخنان کفر آمیز ﻫﺴﺖ «ﭼﻴﺴﺖ و ﭼﺮا داري؟» ﭘﺎﺳﺦ داد ﻛﻪ آن ﻛﺘﺎﺑﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ از ﭘﺪر ﺑﻪ ﻣﻦ رﺳﻴﺪه است. در آن ﻫﻢ ﺳﺨﻨﺎن ﻋﺒﺮت اﻧﮕﻴﺰ ﺣﻜﻤﻴﺎن ﻋﺠﻢ ﻫﺴﺖ و ﻫﻢ گفته هاي کفرآمیز ﮔﺬﺷﺘﮕﺎن، ﻣﻦ از ﺳﺨﻨﺎن ﺣﻜﻤﺖ آﻣﻴﺰ آن ﺑﻬﺮهﻣﻲ ﮔﻴﺮم و گفته ﻫﺎي  ﻛﻔﺮآﻣﻴﺰ را ﺗﺮكﻣﻲ ﻛﻨﻢ. ﻣﻦ اﻳﻦ ﻛﺘﺎب را ﻛﻪ از ﭘﺪر ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﻴﺮاث رﺳﻴﺪه ﺑﻮد ﺑﻪ زﻳﻮرﻫﺎ آراﺳﺘﻪ ﻳﺎﻓﺘﻢ ﻧﻴﺎزي ﻧﺪاﺷﺘﻢ ﻛﻪ آن ﭘﻴﺮاﻳﻪ ﻫﺎ را از آن ﺑﺮﮔﻴﺮم و آن را ﻫﻢ داﺷﺘﻢ ﭼﻨﺎن ﻛﻪ ﺑﻮد. در ﺳﺮاي ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﻛﺘﺎب ﻛﻠﻴﻠﻪ و دﻣﻨﻪ و ﻛﺘﺎب مزدک ﻫﺴﺖ و ﻣﻦ ﻧﻤﻲ ﭘﻨﺪارم ﻛﻪ داﺷﺘﻦ اﻳﻦ کتاب ﻫﺎ ﻣﺎ را از ﺷﻤﺎر ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﺑﻴﺮون ﺗﻮاﻧﺪ آورد." 

"ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻃﺎﻫﺮﻳﺎن را ﻣﻲ ﺗﻮان آغاز حکومت مستقل ایران بعد از اسلام خواند. ﻃﺎﻫﺮﻳﺎن اﻳﺮاﻧﻲ بودند و از ﻣﺮدم ﭘﻮﺷﻨﮓ ﻫﺮات. ﺑﺴﺎ ﻧﻴﺰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺴﺐ و ﻧﮋاد ﺧﻮﻳﺶ ﺗﻔﺎﺧﺮ ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ."

 "ﻫﺮ ﭼﻨﺪ دوﻟﺖ آﻧﻬﺎ را نمی ﺗﻮان از آﻧﮕﻮﻧﻪ حکومت ﻫﺎ داﻧﺴﺖ ﻛﻪ اﺑﻮﻣﺴﻠﻢ و ﺳﻨﺒﺎد و اﺳﺘﺎد ﺳﻴﺲ و ﺑﺎﺑﻚ و ﻣﺎزﻳﺎر ﺧﻴﺎل اﻳﺠﺎد آن را در ﺳﺮ ﻣﻲ ﭘﺮوردﻧﺪ، ﻟﻴﻜﻦ دوﻟﺖ طاهریان در ﻫﺮ ﺣﺎل ﻃﻼﻳﺔ اﺳﺘﻘﻼل اﻳﺮان ﺑﻮد."

"ﻧﺒﺮدي ﻛﻪ اﻳﺮاﻧﻴﺎن در ﻃﻲ این دو ﻗﺮن ﺑﺎ ﻣﻬﺎﺟﻤﺎن ﻋﺮب ﻛﺮدﻧﺪ ﻫﻤﻪ در ﺗﺎرﻳﻜﻲ ﺧﺸﻢ و ﺗﻌﺼﺐ ﻧﺒﻮد. در روﺷﻨﻲ داﻧﺶ و ﺧﺮد ﻧﻴﺰ اﻳﻦ ﻧﺒﺮد دوام داﺷﺖ و ﺑﺎزار ﻣﺸﺎﺟﺮات و ﮔﻔﺖ و ﮔﻮﻫﺎي دﻳﻨﻲ و ﻓﻠﺴﻔﻲ ﮔﺮم ﺑﻮد. ﺑﺴﻴﺎري از اﻳﺮاﻧﻴﺎن، از ﻫﻤﺎن آﻏﺎز ﻛﺎر دﻳﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ را ﺑﺎ ﺷﻮر و ﺷﻮق ﭘﺬﻳﺮه ﺷﺪﻧﺪ. ﺗﺎزه اين دینی را ﻛﻪ ﻋﺮﺑﺎن آورده ﺑﻮدﻧﺪ، از آﻳﻴﻦ دﻳﺮﻳﻦ ﻧﻴﺎﻛﺎن ﺧﻮﻳﺶ ﺑﺮﺗﺮ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ و ﺛﻨﻮﻳﺖ ﻣﺒﻬﻢ و ﺗﺎرﻳﻚ زرﺗﺸﺘﻲ را در ﺑﺮاﺑﺮ ﺗﻮﺣﻴﺪ ﻣﺤﺾ و ﺑﻲ ﺷﺎﻳﺒﺔ اﺳﻼم ﺷﺮك و ﻛﻔﺮ ﻣﻲ ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ. آن ﺷﻮر ﺣﻤﺎﺳﻲ ﻧﻴﺰ ﻛﻪ در ﻃﺒﺎﻳﻊ ﺗﻨﺪ و ﺳﺮﻛﺶ ﻫﺴﺖ و آﻧﺎن را وا  می دارد ﻛﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ را ﭘﺎك و ﻧﻴﻚ و درﺳﺖ اﺳﺖ اﻳﺮاﻧﻲ ﺑﺸﻤﺎرﻧﺪ و ﻫﺮ ﭼﻪ را زﺷﺖ و ﭘﻠﻴﺪ و ﻧﺎدرﺳﺖ اﺳﺖ ﻏﻴﺮ اﻳﺮاﻧﻲ ﺑﺪاﻧﻨﺪ، در دل ﻫﺎي آﻧﺎن نبود. از اﻳﻦ رو آﻳﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ را دﻳﻨﻲ ﭘﺎك و آﺳﺎن و درﺳﺖ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ و ﺑﺎ ﺷﻮق و ﻣﻬﺮ ﺑﺪان ﮔﺮوﻳﺪﻧﺪ. ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ در ﻋﻴﻦ آﻧﻜﻪ دﻳﻦ اﻋﺮاب را ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ، آﻧﺎن را ﺗﺤﺖ ﻧﻔﻮذ و ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺧﻮد ﻓﺮو گرفتند و ﺑﻪ ﺗﻤﺪن و ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺧﻮﻳﺶ برآوردند."

"بعضی از ایرانیان ﺑﻬﺘﺮ دﻳﺪﻧﺪ ﻛﻪ دل از ﻳﺎر دﻳﺎر ﺑﺮﻛﻨﻨﺪ و در ﮔﻮﺷﻪ و ﻛﻨﺎر ﺟﻬﺎن آواره ﺑﺎﺷﻨﺪ و دﻳﻦ ﺗﺎزه را ﻛﻪ ﺑﺮ اﻳﺸﺎن ﻧﺎﺷﻨﺎس و ﻧﺎﻣﺄﻧﻮس ﺑﻮد ﻧﭙﺬﻳﺮﻧﺪ. ﺣﺘﻲ ﺳﺮاﻧﺠﺎم ﭘﺲ از  سال ﻫﺎ درﺑﺪري در ﻛﻮه و ﺑﻴﺎﺑﺎن رﻧﺞ ﻫﺠﺮان ﺑﺮ دل ﻧﻬﺎدﻧﺪ و ﺑﻪ ﺳﻨﺪ و ﺳﻨﺠﺎن رﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ دﻳﻨﻲ را ﻛﻪ از ﻧﻴﺎﻛﺎن آﻣﻮﺧﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ و ﺑﺪان ﺳﺨﺖ دل ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮد از دست ﻧﺪﻫﻨﺪ و ﺗﺮك ﻧﻜﻨﻨﺪ. اﮔﺮ ﻫﻢ ﻃﺎﻗﺖ درد و رﻧﺞ درﺑﺪري و ﻫﺠﺮان را ﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ رﻧﺞ ﺗﺤﻘﻴﺮ و آزار ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن را اﺣﺘﻤﺎل ﻛﺮدﻧﺪ و ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ و ﺟﺰﻳﻪ ﭘﺮداﺧﺘﻨﺪ و از ﻛﻴﺶ ﻧﻴﺎﮔﺎن ﺧﻮﻳﺶ دﺳﺖ ﺑﺮﻧﺪاﺷﺘﻨﺪ. ﺑﺮﺧﻲ دﻳﮕﺮ، ﻫﻢ از اول ﺑﺎ آﻳﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ و ﺳﺘﻴﺰه ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻨﺪ ﮔﻮﻳﻲ ﮔﺮوﻳﺪن ﺑﻪ این دﻳﻨﻲ را ﻛﻪ ﻋﺮب آورده بود را اﻫﺎﻧﺘﻲ و ﻧﺎﺳـﺰاﻳﻲ در ﺣـﻖ خویش تلقی می کردند."

"از اﻳﻦ رو (عده ایی) اﮔﺮ در ﻇﺎﻫﺮ نیز ﺧﻮد را ﻣﺴﻠﻤﺎن ﻓﺮا می ﻧﻤﻮدﻧﺪ در ﻧﻬﺎن از ﻋﺮب و آﻳﻴﻦ او ﺑﻪ ﺷﺪت ﺑﻴﺰار ﺑﻮدﻧﺪ، و ﻫﺮ ﺟﺎ ﻧﻴﺰ ﻓﺮﺻﺘﻲ و ﻣﺠﺎﻟﻲ دﺳﺖ ﻣﻲ  داد ﺳﺮ ﺑﻪ ﺷﻮرش ﺑﺮ ﻣﻲ آوردﻧﺪ و ﻋﺮﺑﺎن و ﻣسلماﻧﺎن را از دم ﺗﻴﻎ  ﮔﺬراﻧﻴﺪﻧﺪ. اﻳﻦ اﻧﺪﻳﺸﻪ ﻛﻪ ﻋﺮب پست ﺗﺮﻳﻦ ﻣﺮدم اﺳﺖ ﭼﻨﺎن ذﻫﻦ آﻧﺎن را ﻣﺸﻐﻮل ﻛﺮده ﺑﻮد ﻛﻪ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺠﺎل آن را ﻧﻤﻲ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺣﻘﻴﻘﺖ را در ﭘﺮﺗﻮ روﺷﻨﻲ ﻣﻨﻄﻖ و ﺧﺮد ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ. ﻫﺮ روزي ﺑﻪ بهانه اي و در هر ﺟﺎﻳﻲ ﻗﻴﺎم و ﺷﻮرش ﺳﺨﺖ می ﻛﺮدﻧﺪ و ﻣﻲ ﻛﻮﺷﻴﺪﻧﺪ ﻋﺮب را ﺑﺎ دینی ﻛﻪ آورده اﺳﺖ از  ایران ﺑﺮاﻧﻨﺪ. ﺑﻌﻀﻲ دﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﻮدﻧﺪ ﻛﻪ اﺳﻼم را ﻧﻪ ﺑﺮاي آﻧﻜﻪ ﭼﻴﺰي ﻧﺎﺷﻨﺎس اﺳﺖ و ﻧﻪ ﺑﺮاي آنکه آوردة ﺗﺎزﻳﺎن است، ﺑﻠﻜﻪ  ﻓﻘط ﺑﺮاي آﻧﻜﻪ دﻳﻦ اﺳﺖ رد  می ﻛﺮدﻧﺪ و ﺑﺎ آن ﺑﻪ ﻣﺒﺎرزه بر ﻣﻲ ﺧﺎﺳﺘﻨﺪ. زﻧﺎدﻗﻪ و آزاد اﻧﺪﻳﺸﺎن ﻛﻪ در اواﻳﻞ ﻋﻬﺪ ﻋﺒﺎﺳﻲ ﻋﺪة زﻳﺎدي از آﻧﻬﺎ در ﺑﻐﺪاد و ﺷﻬﺮﻫﺎي دﻳﮕﺮ وﺟﻮد داﺷﺖ از اﻳﻦ ﮔﺮوه بودند."

"آﻳﻴﻦ زرﺗﺸﺖ ﻛﻪ اﺳﻼم آن را ﺑﻪ ﺧﻄﺮ اﻓﻜﻨﺪه ﺑﻮد ﺟﻨﺒﺔ ﺛﻨﻮي داﺷﺖ. در اﻳﻦ آﻳﻴﻦ ﻣﺒﺪأ ﺧﻴﺮ از ﻣﺒﺪأ ﺷﺮ ﺟﺪا ﺑﻮد. ﻫﺮ آﻧﭽﻪ ﻧﻴﻜﻲ و روﺷﻨﻲ و زﻳﺒﺎﻳﻲ ﺑﻮد آن را ﺑﻪ ﻣﺒﺪأ ﺧﻴﺮ ﻣﻨﺴﻮب ﻣﻲ داﺷﺖ و ﻫﺮ آﻧﭽﻪ زﺷﺘﻲ و ﺗﻴﺮﮔﻲ و ﭘﺴﺘﻲ ﺑﻮد آن را ﺑﻪ ﻣﺒﺪأ ﺷﺮ ﻧﺴﺒﺖ می داد. ﻣﺎﻧﻨﺪ دﻳﮕﺮ ادﻳﺎن روﺣﺎﻧﻲ آن ﻗﺪرت را داﺷﺖ ﻛﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﻧﻴﻜﻲ و روﺷﻨﻲ را در دل ﻫﺎ ﺑﺮاﻧﮕﻴﺰد و ﻏﺒﺎر رﻳﻤﻨﻲ و اﻫﺮﻳﻤﻨﻲ را از ﺟﺎن ﻫﺎ ﺑﺰداﻳﺪ و ﻣﺤﻮ ﻛﻨﺪ، ﮔﺬﺷﺘﻪ از آن دﻳﻦ ﻛﺎر و ﻛﻮﺷﺶ ﺑﻮد و ﺑﻴﻜﺎرﮔﻲ و ﮔﻮﺷﻪ ﻧﺸﻴﻨﻲ و مردم ﮔﺮﻳﺰي را ﭘﺎك و اﻳﺰدي  نمیﺷﻤﺮد. ﺗﻜﻠﻴﻒ آدمی را آن  می داﻧﺴﺖ ﻛﻪ در زﻧﺪﮔﻲ ﺑﺎ دروغ و زﺷﺘﻲ و ﭘﺴﺘﻲ ﭘﻴﻜﺎر و آن را در ﺑﻨﺪ کند، ﻓﺪﻳﻪ و ﻗﺮﺑﺎن و ﺑﺎده ﮔﺴﺎري را ﺑﻴﻬﻮده ﻣﻲ ﺷﻤﺮد و نمی ﭘﺴﻨﺪﻳﺪ. زﻫﺪ و رﻳﺎﺿﺘﻲ ﻧﻴﺰ ﻛﻪ در  دین ﻫﺎي دﻳﮕﺮ ﻫﺴﺖ در آﻳﻴﻦ زرﺗﺸﺖ در ﻛﺎر ﻧﺒﻮد." 

"در ﻛﺸﺎﻛﺸﻲ ﻛﻪ ﻣﻴﺎن ﻧﻴﻜﻲ و ﺑﺪي ﻫﺴﺖ، ﺗﻜﻠﻴﻒ آدﻣﻲ را ﭼﻨﻴﻦ می داﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﻴﻜﻲ را در وﺟﻮد ﻛﻨﺪ ﻫﺮﻣﺰد ﻳﺎري کند. اﻳﻦ ﺗﻜﻠﻴﻒ ﻛﻪ ﺑﺮاي آدمیزاد ﻣﻘﺮر ﺑﻮد از آزادي و اﺧﺘﻴﺎري ﻛﻪ اﻧﺴﺎن در ﻛﺎرﻫﺎي ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻲ داﺷﺖ ﺣﻜﺎﻳﺖ  می ﻛﺮد. ﺑﻨﺎﺑﺮ اﻳﻦ ﺟﺒﺮ و ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻧﻴﺰ ﻛﻪ اﺳﺒﺎب عمدة اﻧﺤﻄﺎط دﻳﻦ ﻫﺎﺳﺖ در آﻳﻴﻦ زرﺗﺸﺖ راه نداشت. اﻧﺴﺎن ﻳﺎراي آن را داﺷﺖ ﻛﻪ ﻧﻴﻜﻲ را ﻳﺎ ﺑﺪي را ﺑﺮﮔﺰﻳﻨﺪ و ﻳﺎري ﻛﻨﺪ. اﻳﻦ دﻳﮕﺮ ﺑﻪ اﺧﺘﻴﺎر او و ﺑﻪ ﺧﻮاﺳﺖ او ﺑﺴﺘﻪ بود. رﻫﺎﻳﻲ و رﺳﺘﮕﺎري او ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺧﻮاﺳﺖ و ﻫﻤﻴﻦ اﺧﺘﻴﺎر ﺑﺴﺘﮕﻲ داشت. در ﭼﻨﻴﻦ آﻳﻴﻦ، ﻛﻪ آدﻣﻲ ﻣﺴﺌﻮل ﻛﺎر و ﻛﺮدار ﺧﻮﻳﺶ اﺳﺖ دﻳﮕﺮ ﺟﺎﻳﻲ ﺑﺮاي ﺗﻘﺪﻳﺮ و ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻧﻴﺴﺖ و ﻛﺴﻲ ﻧﻤﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﮔﻨﺎه ﻛﺎﻫﻠﻲ و ﻛﻨﺎره ﺟﻮﻳﻲ ﺧﻮﻳﺶ را ﺑﺮ ﮔﺮدن ﺗﻘﺪﻳﺮ ﻧﺎﻣﻌﻠﻮم  ﺑﮕﺬارد. ﻓﺮﺟﺎم دﻳﻨﻲ ﻛﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﺳﺎده و ﺳﻮدﻣﻨﺪ ﺑﻮد ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺴﺖ راه روﺷﻨﻲ و ﭘﺎﻛﻲ را ﺑﻪ ﻣﺮدم ﻧﺸﺎن دﻫﺪ و ﺷﻮق ﺑﻪ ﻣﻌﺮﻓﺖ و ﻋﻤﻞ را در  دل ﻫﺎ ﺑﺮاﻧﮕﻴﺰد."

"اﻣﺎ ﭼﻨﻴﻦ ﻛﺎري دﺳﺘﮕﺎه ﻣﺮﺗﺒﻲ ﻣﻲ ﺧﻮاﺳﺖ ﻛﻪ از ﻓﺴﺎد و آﻻﻳﺶ ﻓﺮﻳﺒﻜﺎران دور ﺑﻤﺎﻧﺪ و ﭼﻨﻴﻦ دﺳﺘﮕﺎﻫﻲ در ﭘﺎﻳﺎن دوره ﺳﺎﺳﺎﻧﻲ در اﻳﺮان نبود. و در ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻧﻴﺮوي آﻳﻴﻦ زرتشـﺖ ﺑﺮاي ﻫﺪاﻳﺖ و ارﺷﺎد اﺧﻼﻗﻲ ﻣﺮدم ﻛﻔﺎﻳﺖ می ﻛﺮد اﻣﺎ ﺗﺎب آن را ﻧﺪاﺷﺖ ﻛﻪ ﺑﺘﻮاﻧﺪ دﺳﺘﮕﺎه ﻋﻈﻴﻢ ﺗﻤﺪن و ﺟﺎﻣﻌﺔ ساﺳﺎﻧﻲ را ﺑﺎ ﺧﻮد بکشد. و اﻳﻦ وظیفه ایی ﺑﻮد ﻛﻪ ﭘﺎدﺷﺎﻫﺎن ﺳﺎﺳﺎﻧﻲ از ﻋﻬﺪ اردﺷﻴﺮ ﺑﺮ ﻋﻬﺪه او ﻧﻬﺎده بودند. اردﺷﻴﺮ ﺑﺎﺑﻜﺎن ﺣﻜﻮﻣﺖ ﺳﺎﺳﺎﻧﻲ را ﺑﺮ پایه دﻳﻦ ﺑﻨﻴﺎد ﻧﻬﺎد و دﻳﻦ و ﻣﻠﻚ را دو ﺑﺮادر ﻫﻢ ﭘﺸﺖ ﻓﺮا ﻧﻤﻮد. از آن ﭘﺲ ﻣﻮﺑﺪان و ﻫﻴﺮﺑﺪان ﺳﻌﻲ ﺑﺴﻴﺎر ﻛﺮدﻧﺪ ﺗﺎ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺣﻜﻮﻣﺖ و دوﻟﺖ را ﺑﻪ دﺳﺖ ﺑﮕﻴﺮﻧﺪ. ﻛﺴﺎﻧﻲ از ﭘﺎدﺷﺎﻫﺎن ﻛﻪ در ﺑﺮاﺑﺮ جاه ﻃﻠﺒﻲ روﺣﺎﻧﻴﺎن در ﻣﻲ اﻳﺴﺘﺎدﻧﺪ ﻳﺎ ﻫﻢ ﭼﻮن ﻳﺰدﮔﺮد اول بزه ﻛﺎر ﺧﻮاﻧﺪه می ﺷﺪﻧﺪ و ﻳﺎ ﭼﻮن ﻗﺒﺎد ﺑﺪﻧﺎم و بی دﻳﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎر ﻣﻲ آﻣﺪﻧﺪ. آﺗﺶﮔﺎه در سراﺳﺮ ﻋﻬﺪ ﺳﺎﺳﺎﻧﻲ ﺑﺮ همه ﻛﺎرﻫﺎ ﻧﻈﺎرت داﺷﺖ و ﻣﻮﺑﺪان و ﻫﻴﺮﺑﺪان ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺷﻐﻞ ها را ﺑﺮ دﺳﺖ داشتند. ﻗﺪرت و اﻋﺘﺒﺎري ﭼﻨﻴﻦ، ﻛﻪ روﺣﺎﻧﻴﺎن را در ﻫﻤﻪ ﻛﺎرﻫﺎي ﻣﻠﻚ ﻧﻔﻮذي ﺗﻤﺎم ﺑﺨﺸﻴﺪه ﺑﻮد، ﻛﺎﻓﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻓﺴﺎد را ﺑﻪ درون دﺳﺘﮕﺎه روﺣﺎﻧﻲ ﺑﻜﺸﺎﻧﺪ. در ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻧﻴﺰ ﻣﻮﺑﺪان و ﻫﻴﺮﺑﺪان در اواﺧﺮ اﻳﻦ ﻋﻬﺪ ﺑﻪ ﻓﺴﺎد ﮔﺮاﻳﻴﺪه بودند. «ﻣﻴﻨﻮك ﺧﺮد» ﻛﺘﺎب ﭘﻬﻠﻮي ﻛﻪ ﺑﻪ ﺣﻜﻢ ﻗﺮاﻳﻦ در اواﺧﺮ دروة ﺳﺎﺳﺎﻧﻲ ﺗﺄﻟﻴﻒ می ﺷﺪه اﺳﺖ، ﻳﻚ ﺟﺎ ﻛﻪ ﻋﻴﺐ روﺣﺎﻧﻴﺎن را ﺑﺮ  میﺷﻤﺎرد  میﮔﻮﻳﺪ ﻋﻴﺐ روﺣﺎﻧﻴﺎن رﻳﺎورزي و آزﻣﻨﺪي و ﺧﺮده بینی و ﺗﻦ آﺳﺎﻧﻲ و ﺑﺪﮔﺮاﻳﻲ است."

"آﺗﺶ ﮔﺎه ﺑﺎ آﻧﻜﻪ ﺑﻪ فساد ﻣﻐﺎن و موبدان آﻻﻳﺶ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮد، در همـﺔ  ﻛﺎرﻫﺎ ﺑﺮاي ﺧﻮﻳﺶ ﺣﻘﻲ ﻣﻲ ﻃﻠﺒﻴﺪ. ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ، ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﻫﻤﻴﻦ ﻓﺴﺎد و ﭘﺮﻳﺸﺎﻧﻲ ﻛﻪ در ﻛﺎر ﻣﻮﺑﺪان و ﻫﻴﺮﺑﺪان رخ ﻧﻤﻮده ﺑﻮد، دﻳﮕﺮ از ادارة اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻛﺎرﻫﺎ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻋﻬﺪه داﺷﺖ ﺑﺮ نمی آﻣﺪ. در واﻗﻊ ﻫﺮ ﻗﺪر دﺳﺘﮕﺎه اداري و ﺳﺎزﻣﺎن اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ساسانی وﺳﻌﺖ  و گسترش می ﻳﺎﻓﺖ و ﻫﺮ ﻗﺪر ﻗﺪرت ﺗﻤﺪن ﻇﺎﻫﺮي و ﺻﻮري ﺷﺎﻫﻨﺸﺎﻫﻲ اﻳﺮان ﻓﺰوﻧﻲ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ، ﺗﻮان و ﻧﻴﺮوي آﺗﺸﮕﺎه در ادارة  اﻣﻮر ﻣﻠﻚ ﻛﺎﺳﺘﻲ ﻣﻲ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ و ﻛﻤﺘﺮ می ﺷﺪ. ﻋﻠﻲ اﻟﺨﺼﻮص، ﻛﻪ  بدعت ﻫﺎي دﻳﻨﻲ ﻧﻴﺰ ﻫﺮ روز ﻗﺪرت ﻣﻮﺑﺪان را ﻣﺘﺰﻟﺰل ﻣﻲ ﻛﺮد و ﻣﺮدم را در درﺳﺘﻲ و ﭘﺎﻛﻲ آﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﺮدﻳﺪ می اﻧﺪاﺧﺖ."

"از ﻗﺮاﻳﻦ ﺑﺮ ﻣﻲآﻳﺪ ﻛﻪ در دوره ﺳﺎﺳﺎﻧﻲ، در آﻳﻴﻦ زرﺗﺸﺖ ﺧﻼف و اﺧﺘﻼف ﺑﺴﻴﺎر ﺑﻮده اﺳﺖ. و اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻼف و اﺧﺘﻼف زادة ﺑﺪﻋﺖ ﻫﺎي دﻳﻨﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ در اﻳﻦ ادوار ﭘﺪﻳﺪ می آﻣﺪ و در آﻳﻴﻦ رﺳﻤﻲ ﻛﺸﻮر اﻟﺒﺘﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮ داشت."

 "آﻳﻴﻦ ﻣﺎﻧﻲ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺑﺪﻋﺖ دﻳﻨﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺎ ﺳﺮو ﺻﺪاي ﺑﺴﻴﺎر از اﻳﻦ تصادم آراء و عقـﺎﻳﺪ (دین زرتشت با بوداییان و مسیحیت و...) پدید آمد. ﻛﻪ در آن ﺑﺴﻲ از ﻋﻨﺎﺻﺮ و اﺟﺰاء ﻋﻴﺴﻮي و زرﺗﺸﺘﻲ و زرواﻧﻲ را ﺑﺎ ﭘﺎره اي از ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺻﺎﺑﺌﻴﻦ و ﻣﻨﺪاﻳﺒﺎن و حرانیان به هم پیوسته ﺑﻮد و ترکیب کرده بود. در آراء و ﻋﻘﺎﻳﺪ او ﺗﺄﺛﻴﺮ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ادﻳﺎن و ﻋﻘﺎﻳﺪ را  می توان ﻳﺎﻓﺖ. آﻳﻴﻦ ﻣﺎﻧﻲ، در واﻗﻊ ﻣﻌﺠﻮﻧﻲ از ﻋﻘﺎﻳﺪ و ﻣﺬاﻫﺐ ﻣﺘﺪاول آن ﻋﺼﺮ ﺑﻮد، ﻧﺰد ﻣﻐﺎن ﺑﺪﻋﺘﻲ ﺑﺰرگ ﺗﻠﻘﻲ و ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ در ﺗﺎرﻳﺦ آورده اند ﻣﻮﺑﺪان ﺑﺮاي ﺑﺮاﻧﺪاﺧﺘﻦ آن ﺟﻬﺪ ﺑﺴﻴﺎر کرده اند. او را ﻣﺤﺎﻛﻤﻪ و ﻧﺎﺑﻮد ﻧﻤﻮدﻧﺪ و ﭘﻴﺮواﻧﺶ را ﻧﻴﺰ ﺳﺨﺖ ﻋﻘﻮﺑﺖ دادﻧﺪ. ﺑﺎ اﻳﻦ همه آﻳﻴﻦ او، ﻛﻪ ذوق ﻋﺮﻓﺎﻧﻲ و ﻟﻄﻒ ﻫﻨﺮي ﺧﺎﺻﻲ داﺷﺖ از ﻣﻴﺎن ﻧﺮﻓﺖ و ﺳﺎل  ﻫﺎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻌﺎرض آﻳﻴﻦ زرﺗﺸﺖ ﺑﻮد ﺑﻠﻜﻪ ﺑﺎ آﻳﻴﻦ ﻋﻴﺴﻲ و ﺣﺘﻲ ﺑﺎ دﻳﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ ﻫﻢ ﻣﻌﺎرﺿﻪ ﻣﻲ ﻛﺮد. آﻳﻴﻦ او را ﺑﺪﻋﺖ و زﻧﺪﻗﻪ ﺷﻤﺮدﻧﺪ و ﺑﻪ ﺷﺪت ﻣﺤﻜﻮم ﻛﺮدﻧﺪ زیرا ﻇﻬﻮر این ﮔﻮﻧﻪ ﺑﺪﻋﺖ ﻫﺎ ﺟﺒﺮوت و ﻗﺪرت آﻧﺎن را لطمه ﺳﺨﺖ می زد."

"آیین مزدک، بعد از کشتار مانویان آمد. ﻣﺰدك، خود از ﻣﻮﺑﺪان ﺑﻮد و آﻳﻴﻦ ﺗﺎزه اي ﻫﻢ ﻛﻪ آورد ﺗﺄوﻳﻠﻲ از آراء زرﺗﺸﺖ ﺑﻪ ﺷﻤﺎر می آﻣﺪ. ﻣﺴﺄﻟﺔ در وﺟﻮد ﺷﺮور و آﻻم، ﻛﻪ ﻫﻢ زرﺗﺸﺖ و ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻲ ﺑﺪان ﻋﻨﺎﻳﺘﻲ ﺧﺎص داﺷﺘﻨﺪ و ﻣﺤﻮر ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺛﻨﻮي ﺷﻤﺮده ﻣﻲﺷﺪ، ﻣﺰدك رایي ﺗﺎزه آورد و ﮔﻔﺖ ﺗﻤﺎم  زﺷﺘﻲ ﻫﺎی ﺟﻬﺎن را ﺑﺎﻳﺪ از دﻳﻮ رﺷﮓ و دﻳﻮ ﺧﺸﻢ و دﻳﻮ آز داﻧﺴﺖ زﻳﺮا، ﭼﻴﺰي ﻛﻪ ﺑﺮاﺑﺮي و ﻣﺴﺎوات ﻣﺮدم را ﻛﻪ ﻣﺎﻳﺔ  رﺿﺎي ﻫﺮﻣﺰد اﺳﺖ ﻧﺎﺑﻮد ﻛﺮده اﺳﺖ و از ﻣﻴﺎن ﺑﺮده اﺳﺖ، ﻗﺪرت و اﺳﺘﻴﻼي اﻳﻦ دﻳﻮان ﺗﺒﻪ کار اﺳﺖ. ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﺗﺎ ﻫﺮ آﻧﭽﻪ ﻣﺎﻳﺔ  رﺷﮓ و ﺧﺸﻢ و آز ﻣﺮدم اﺳﺖ، از ﻣﻴﺎن ﻧﺮود ﻣﺴﺎوات و ﺑﺮاﺑﺮي ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎن ﻫﺮﻣﺰد و ﺧﻮاﺳﺖ اوﺳﺖ در ﺟﻬﺎن ﭘﺪﻳﺪ ﻧﻤﻲ آﻳﺪ. با کشتار بی شفقتی که انوشیروان از مزدکیان کرد همه گمان بردند که آیین پسر بامداد یکسره از جهان بر افتاد اما این گمان درست در نیامد و آیین مزدک حتی پس از سقوط ساسانان باقی ماند و یک چند نیز با نام خرم دینی به معارضه با مسلمانان برخواست (بابک خرم دین)."

"ﻣﺎﻧﻲ و ﻣﺰدك ﻧﻴﺰ ﻋﻘﺎﻳﺪي ﻛﻪ آورده ﺑﻮدﻧﺪ رﻧﮓ ﺗﺄوﻳﻞ داﺷﺖ و از اﻳﻦ رو داغ زﻧﺪﻗﻪ ﺑﺮ آنان نهادند. اﻋﺘﻘﺎد ﺑﻪ اﺳﺎﻃﻴﺮ و ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻛﻬﻦ رﻓﺘﻪ رﻓﺘﻪ ﺳﺴﺖ ﺷﺪ و در اﺣﺘﺠﺎج ﺑﺎ ارﺑﺎب ادﻳﺎن ﺗﺎزه، روﺷﻦ راﻳﺎن ﺗﺄوﻳﻞ را ﮔﺮﻳﺰﮔﺎه ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻲ ﺷﻤﺮدﻧﺪ. در ﺗﺄوﻳﻞ ﻫﺎ ﻛﻪ ﻋﺒﺎرت از اﺣﺘﺠﺎﺟﺎت ﻋﻘﻠﻲ ﺑﻮد، ﮔﺎه از ﻇﺎﻫﺮ ﻋﺒﺎرات ﻛﺘﺎب ﻫﺎي دﻳﻨﻲ اﻧﺤﺮاف ﭘﻴﺶ  می آﻣﺪ."

"آن ﺧﻮش ﺑﻴﻨﻲ و ساده دﻟﻲ ﻛﻪ ﺧﺎص آﻳﻴﻦ زرﺗﺸﺖ ﺑﻮد، در اواخر اﻳﻦ ﻋﻬﺪ، ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻓﻠﺴﻔﻪ و زﻧﺪﻗﻪ اﻧﺪك اﻧﺪك در ﻫﻢ ﻓﺮو  می رﻳﺨﺖ. ﻧﺸﺮ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻣﺎﻧﻲ و ﺗﻌﺎﻟﻴﻢ ﻋﻴﺴﻲ و ﺑﻮدا، ﻫﻤﻪ از اﺳﺒﺎﺑﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﻪ زﻫﺪ و ﻛﻨﺎره ﺟﻮﻳﻲ را در ﺑﻴﻦ ﻣﺮدم ﺑﻴﺶ و ﻛﻢ راﻳﺞ  می ﻛﺮد."

"آﻳﻴﻦ زروان، ﺟﻬﺪ ﺗﻤﺎم داشت ﻛﻪ ﺧﻴﺮ و ﺷﺮ ﻫﺮ دو را ﺑﻪ ﻣﺒﺪاء واﺣﺪ ﻛﻪ "زروان" اﺳﺖ ﻣﻨﺴﻮب ﺑﺪارﻧﺪ (برعکس زرتشت که این دو منشا جداگانه داشتند). از آن ﭘﺲ زروان ﻛﻪ ﭘﺮوردﮔﺎر زﻣﺎن ﺑﻮد، ﻣﺨﺘﺎر ﻣﻄﻠﻖ و ﺟﺒﺎر ﻣﻘﺘﺪر ﮔﺮدﻳﺪ و دﻳﮕﺮ ﺟﺎﻳﻲ ﺑﺮاي ﻗﺪرت و اﺧﺘﻴﺎر اﻧﺴﺎن ﻧﻤﺎﻧﺪ. ﺑﺪﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ اﻋﺘﻘﺎد ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ ﺟﺒﺮ، ﻛﻪ ﻧﺘﻴﺠﺔ اﻳن ﻣﺬﻫﺐ ﺑﻮد، اﻧﺪك اﻧﺪك در ﻣﻴﺎن مردم رﺧﻨﻪ کرد و از اسباب سقوط و انحطاط ایران گشت."

"در اﻳﻦ آﻳﻴﻦ، اورﻣﺰد و اﻫﺮﻳﻤﻦ، دو ﻓﺮزﻧﺪ ﺑﻮدﻧﺪ، از آن زﻣﺎن ﻛﻪ زروان ﺑﻲ ﻛﺮان ﻧﺎم داشت. ﭼﻮن اﻳﻦ دو ﻧﻴﺮوي ﻋﻈﻴﻢ، از ﻳﻚ اﺻﻞ ﺑﻮدﻧﺪ، از ﺣﻴﺚ ﻗﺪرت ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺑﺮاﺑﺮي ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ و در ﻛﺎرﻫﺎي ﺟﻬﺎن ﺗﻌﺎدﻟﻲ ﭘﺪﻳﺪ می آﻣﺪ. ﺑﺪﻳﻦ گونه  آﻳﻴﻦ زروان ثنویت زرﺗﺸﺘﻲ را ﺑﻪ ﻳﻚ ﻧﻮع ﺗﻮﺣﻴﺪ ﻧﺰدﻳﻚ ﻣﻲ ﻛﺮد و در وراي ﻧﻴﺮوي ﺧﻴﺮ و ﺷﺮ وﺟﻮد ﻣﻄﻠﻘﻲ را ﻛﻪ زﻣﺎن  بیﻛﺮان و اﺑﺪﻳﺖ ﺟﺎودان ﺑﺎﺷﺪ ﻗﺮار ﻣﻲ داد. اﻳﻦ وﺟﻮد ﻣﻄﻠﻖ، ﺑﻪ ﺻﻮرت ﺧﺪاﻳﻲ درآﻣﺪ ﻛﻪ ﻫﻢ ﭘﺪﻳﺪ آرﻧﺪة ﺟﻬﺎن ﺑﻮد و ﻫﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻨﻨﺪة آن ﺑﻪ ﺷﻤﺎر آﻣﺪ. ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﻛﺮوﻧﻮس ﭘﺮوردﮔﺎر زﻣﺎن ﻧﺰد یونانی ﻫﺎي ﻗﺪﻳﻢ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺑﺮﺗﺮي داﺷﺖ، زروان ﺑﻲ ﻛﺮان ﻧﻴﺰ در اﻳﺮان ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ را در قبضه تصرف داﺷﺖ. به ﻋﻘﻴﺪه ﺑﺮﺧﻲ از ﻣﺤﻘﻘﺎن در اﻳﻦ دوره فرقه زرواﻧﻲ ﺑﺮ ﺳﺎﻳﺮ ﻓﺮﻗﻪ زرتشتی برتری داﺷﺖ."

"در برابر این بدعت ها که آن روزگاران هر روزی نمونه تازه ایی از آن در کناری سر بر می کرد موبدان خشونتی سخت نشان می دادند هرچه با رای و اندیشه آنان سازگار نبود نزد آن ها نادرست و مردود شمرده می شد. این خشونت روحانیان ناچار در اذهان کسانی که به آزاد اندیشی علاقه داشتند واکنش های سخت پدید می آورد و از آن جمله شک و حیرت بود. بعد ها در عهد مسلمانان نیز کسانی پدید آمدند که به سبب حیرت و تردید به زندقه متهم شدند. اﻣﺎ آﻧﭽﻪ ﻣﻮﺑﺪان زرﺗﺸﺘﻲ را ﻧﮕﺮان ﻣﻲ داﺷﺖ ﺗﻨﻬﺎ بدعت ﻫﺎي ﺷﮕﻔﺖ نبود.آﻳﻴﻦ  ﻫﺎي دﻳﮕﺮ ﻧﻴﺰ در ﻛﺎر دﻋﻮت ﻣﺮدم ﮔﺮم ﺑﻮدﻧﺪ. از ﻳﻚ ﺳﻮي دﻳﻦ ﻋﻴﺴﻲ و از ﺳﻮي دﻳﮕﺮ آﻳﻴﻦ ﺑﻮدا، دﻳﻦ زرﺗﺸﺖ را در ﻣﻴﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد."

"در ﺑﻠﺦ و ﺳﻐﺪ و ﺗﺮﻛﺴﺘﺎن، آﻳﻴﻦ ﺑﻮدا ﺑﻪ وسیله ﺳﻴﺎﺣﺎن و زاﻫﺪان ﭼﻴﻨﻲ و ﻫﻨﺪي ﻣﻨﺘﺸﺮ ﻣﻲ ﺷﺪه است.ﻛﺘﺎب ﻫﺎﻳﻲ ﻧﻴﺰ، در ﺑﺎب آﻳﻴﻦ ﺑﻮدا و ﺳﺮﮔﺬﺷﺖ او ﺑﻪ ﻓﺎرﺳﻲ و زﺑﺎن ﻫﺎي دﻳﮕﺮي که در اﻳﺮان زﻣﻴﻦ ﻣﺘﺪاول ﺑﻮده اﺳﺖ وﺟﻮد داﺷﺘﻪ است."

"آﻳﻴﻦ زرﺗﺸﺖ، در ﭘﺎﻳﺎن دورة ساﺳﺎﻧﻲ، ﺑﺮ اﺛﺮ  بدعت های دﻳﻨﻲ و در نتیجه ﻓﺴﺎد و اﻧﺤﻄﺎط ﻣﻮﺑﺪان ﻗﻮي ﺿﻌﻴﻒ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﻮد. ﻧﻔﻮذ آﻳﻴﻦ ﻋﻴﺴﻲ و آﻳﻴﻦ ﺑﻮدا ﻧﻴﺰ، از دو ﺟﺎﻧﺐ ﺷﺮق و ﻏﺮب، آن را در ﻣﻴﺎن ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد و هر روز ضعیف ش می کرد. ﺷﺎﻳﺪ اﮔﺮ اﺳﻼم از راه جزیرة اﻟﻌﺮب ﻧﻤﻲ رﺳﻴﺪ، آﻳﻴﻦ زرﺗﺸﺖ در ﺑﺮاﺑﺮ ﻧﻔﻮذ اﻳﻦ دو دﻳﻦ ﺧﻮد را ﻳﻜﺴﺮه ﺑﺎﺧﺘﻪ بود. اﻣﺎ اﺳﻼم ﺑﺎ روح ﺗﺎزه، و ﺑﺎ ﺗﻴﻎ آﺧﺘﻪ از راه در رﺳﻴﺪ و ﻛﺎرﻫﺎ از ﻟﻮﻧﻲ دﻳﮕﺮ ﮔﺸﺖ. ﻗﺪرت و ﺷﻜﻮه اﺳﻼم، ادﻳﺎن دﻳﮕﺮ را ﺧﺎﺿﻊ ﻛﺮد و ﻃﻮﻣﺎر ﻫﻤﻪ را درنوردید. از دﻳﻦ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ در اﻳﺮان راﻳﺞ ﺑﻮد آنﻫﺎ ﻛﻪ اﻫﻞ ﻛﺘﺎﺑﻲ ﺑﻮدﻧﺪ ﻳﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ و ﻳﺎ ﺟﺰﻳﻪ ﺑﺮ ﮔﺮدن ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، آن ﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﻛﻪ اﻫﻞ ﻛﺘﺎب ﻧﺒﻮدﻧﺪ، ﻛﺸﺘﻪ و ﻳﺎ ﭘﺮاﻛﻨﺪه ﺷﺪﻧﺪ و ﻳﺎ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ را ﮔﺮدن ﻧﻬﺎدﻧﺪ. ﺑﺎ ﻗﺪرت و اﺳﺘﻴﻼي اسلام ذﻣﻲ ﻫﺎ را ﻛﻪ ﺟﺰﻳﻪ ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ اﻟﺒﺘﻪ ﻳﺎرا و ﺣﻖ آن ﻧﺒﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺸﺮ و اشاعه دﻳﻦ ﺧﻮﻳﺶ بپردازند. ﻣﺪت ﻫﺎ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﺗﺨﻠﻒ از ﺣﺪود را ﻋﺮﺑﺎن، ﺑﺎ ﺷﻤﺸﻴﺮ و ﺗﺎزﻳﺎﻧﻪ ﺟﺰا ﻣﻲ دادﻧﺪ."

"آﻳﻴﻦ زرﺗﺸﺖ را ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن، ﺑﻪ ﻧﺎم ﻣﺠﻮس ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ و ﭘﻴﺮوان آن را ﺑﻪ دﺳﺘﻮر ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ در ﺷﻤﺎر اﻫﻞ ﻛﺘﺎب ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻨﺪ از اﻳﻦ رو، از آﻧﻬﺎ ﺟﺰﻳﻪ ﻗﺒﻮل ﻛﺮدﻧﺪ و معامله ايی  را ﻛﻪ ﺑﺎ ﻛﻔﺎر و ﻣﺸﺮﻛﺎن روا ﻣﻲ ﻧﻤﻲ داﺷﺘﻨﺪ ﺑﺎ آﻧﺎن نمی ﻛﺮدﻧﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ، اﻟﺒﺘﻪ اجازه ﺑﺤﺚ و ﮔﻔﺖ و ﮔﻮ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ داده ﻧﻤﻲ ﺷﺪ. و ﻫﻴﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﺣﻖ ﻧﺸﺮ و ﺗﺒﻠﻴﻎ آﻳﻴﻦ ﺧﻮﻳﺶ را  نداشتند. در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﺎﻧﮓ اذان ﻛﻪ از ﻣﻨﺎره ﻫﺎي ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺮ ﻣﻲ ﺧﺎﺳﺖ، ﺳﺮود ﻣﻎ نمی ﺗﻮاﻧﺴﺖ اوج ﺑﮕﻴﺮد و در ﺑﺮاﺑﺮ آﻧﭽﻪ ﻗﺮآن ﮔﻔﺖ، ﮔﺎﺛﺔ زرﺗﺸﺖ را ﺟﺎي ﺧﻮدﻧﻤﺎﺋﻲ نبود. ﻣﺪت ﻫﺎ ﻃﻮل ﻛﺸﻴﺪ، ﺗﺎ ﻣﺤﻴﻂ آزادي ﭘﺪﻳﺪ آﻣﺪ و ﻣﻮﺑﺪان و ﻫﻴﺮﺑﺪان ﻣﺠﻮس ﻓﺮﺻﺖ آﻧﺮا ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ در ﺑﺮاﺑﺮ ﻓﻘﻬﺎ و ﻣﺘﻜﻠﻤﺎن ﻣﺴﻠﻤﺎن ﺑﻨﺸﻴﻨﻨﺪ و ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ. این آزاداﻧﺪﻳﺸﻲ  دورة دور ﺧﻠﻔﺎي ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﻋﺒﺎﺳﻲ، ﺧﺎﺻﻪ در دورة ﻣﺄﻣﻮن عباسی ﭘﺪﻳﺪ آمد. ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﻗﺒﻞ از آن ﻧﻴﺰ ﭘﺎره اي  ﻋﻘﺎﻳﺪ و آراء دﻳﻨﻲ ﻛﻪ ﻣﺨﺼﻮص ﻣﺠﻮس ﺑﻮد، در ﺑﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﺑﻴﺶ و ﻛﻢ رواج ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﻮد. در ﺣﻘﻴﻘﺖ، ﺣﺘﻲ آن ﻋﺪه از اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻛﻪ ﺑﻪ ﻃﻴﺐ ﺧﺎﻃﺮ آﻳﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ را ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﺘﻮاﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮدﻧﺪ ذﻫﻦ ﺧﻮد را از ﻣﻮارﻳﺚ و ﺳﻨﻦ دﻳﻨﻲ ﮔﺬﺷﺘﺔ ﺧﻮﻳﺶ ﺑﻪ ﻛﻠﻲ ﺧﺎﻟﻲ ﺳﺎزﻧﺪ. از اﻳﻦ رو ﻋﺠﺐ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺑﻌﻀﻲ ﻋﻘﺎﻳﺪ و آراء دﻳﺮﻳﻦ اﺟﺪادي را ﻧﻴﺰ، ﺑﺎ آﻳﻴﻦ ﺟﺪﻳﺪ آﺷﺘﻲ داده و ﺑﻪ ﻫﻢ آﻣﻴﺨﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ."

"ﺑﻨﻲ اﻣﻴﻪ ﺑﺎ ﺑﻲ ﻗﻴﺪي ﻛﻪ در ﻛﺎر دﻳﻦ داﺷﺘﻨﺪ، ﺑﺎ ﺷﺪت و ﺧﺸﻮﻧﺘﻲ ﺗﻤﺎم، از ﻧﺸﺮ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻓﻜﺮي ﻛﻪ ﻣﻨﺴﻮب ﺑﻪ ﻣﻮاﻟﻲ ﺑﻮد ﺑﻪ ﺳﺨﺘﻲ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮي ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ."

"ﺧﻠﻔﺎء ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺑﻨﻲ ﻋﺒﺎس، ﻧﻴﺰ در اﻳﻦ ﻛﺎر ﺧﺸﻦ و ﺳﺨﺖ گیر ﺑﻮدﻧد. در ﻋﻬﺪ ﻣﻨﺼﻮر و ﻣﻬﺪي، ﺑﺴﻴﺎري از ﻣﻮاﻟﻲ و ﻏﻴﺮ ﻣﻮاﻟﻲ ﺑﻪ ﺗﻬﻤﺖ زﻧﺪﻗﻪ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ. ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﻮاﻫﺪ و ﻗﺮاﻳﻦ ﺑﺴﻴﺎري ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﺸﺎن میدهد از اواﺧﺮ ﻋﻬﺪ بنی اﻣﻴﻪ، ﺑﻘﺎﻳﺎﻳﻲ از ﻣﺠﻮس و ﻣﺎﻧﻮﻳﺎن، در ﻧﻬﺎن ﺑﻪ ﻧﺸﺮ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺧﻮﻳﺶ ﻣﻲ ﭘﺮداﺧﺘﻪ اﻧﺪ. زنادقه  ﺑﻴﺶ از دﻳﮕﺮ ﻇﺎﻫﺮا در اﻳﻦ ﻣﻮرد ﺑﻪ ﻛﻮﺷﺶ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ اﻧﺪ. ﺷﻴﻮة ﺗﺒﻠﻴﻎ اﻳﻦ زﻧﺎدﻗﻪ در وهله اول اﻳﺠﺎد ﺷﻚ در ﻣﺒﺎﻧﻲ دﻳﻨﻲ و اﺧﻼﻗﻲ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن ﺑﻮد. ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ در ﻣﺤﻴﻂ ﻓﺴﺎدآﻟﻮد و  تبهﻛﺎر ﺣﻜﻮﻣﺖ بنی اﻣﻴﻪ،  آنﻫﺎ زودﺗﺮ از دﻳﮕﺮ فرقه ﻫﺎ ﻣﺠﺎل ﺟﻨﺒﺶ و ﻛﻮﺷﺶ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ. زندقه ﻇﺎﻫﺮا دنباله ﺗﻌﺎﻟﻴﻢ ﻣﺎﻧﻲ ﺑﻮد، اﻣﺎ اﺳﺎس آن ﺑﺮ ﺷﻚ و ﺗﺮدﻳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﺔ ادﻳﺎن ﻗﺮار داشت. از  این رو ﺑﻮد، ﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﺲ در ﻋﻘﺎﻳﺪ و ﻣﺒﺎﻧﻲ دﻳﻦ ﺷﻚ داﺷﺖ ﺑﺎ زﻧﺎدﻗﻪ ﻣﺮﺑﻮط و ﻳﺎ دﺳﺖ ﻛﻢ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ ﻣﻨﺴﻮب ﺑﻮد."

"در اواﻳﻞ ﺧﻼﻓﺖ ﻋﺒﺎﺳﻲ ﻧﻴﺰ، ﮔﺮﻓﺘﺎري ﻫﺎ و دل مشغولی ﻫﺎي ﺧﻠﻔﺎ ﺗﺎ ﺣﺪي ﻣﺤﻴﻂ آزادي ﺑﺮاي ﻧﺸﺮ آراء زﻧﺎدﻗﻪ ﻓﺮاﻫﻢ آورده ﺑﻮد. ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺒﺐ در ﺑﺼﺮه و ﺑﻐﺪاد، ﭘﻴﺮوان ﻣﺎﻧﻲ و ﺳﺎﻳﺮ آزاداﻧﺪﻳﺸﺎن و  بی دﻳﻨﺎن، ﺑﻪ ﻧﺸﺮ ﻣﺬاﻫﺐ ﺧﻮﻳﺶ و اﻳﺠﺎد ﺷک و ﺗﺮدﻳﺪ در ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎن پرداختند. در ﻋﻬﺪ ﻣﻨﺼﻮر و ﻣﻬﺪي ﻛﻮﺷﺶ و ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ آﻧﻬﺎ ﺳﺨﺖ تر و ﺧﻄﺮﻧﺎك ﺗﺮ ﮔﺸﺖ و ﺧﻠﻔﺎ را ﺑﻪ  چاره جویی واداﺷﺖ. در ﺣﻘﻴﻘﺖ، زﻧﺎدﻗﻪ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ را ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ و ﻫﻢ ﺧﻼﻓﺖ را ﺑﻪ ﺧﻄﺮ  اﻓﻜﻨﺪﻧﺪ. اﺳﺎس ﺧﻼﻓﺖ و ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻋﺮﺑﻲ ﺑﺮ دﻳﻦ و ﻗﺮآن اﺳﺘﻮار ﺑﻮد و آﻧﻬﺎ اﻳﻦ ﻫﻤﻪ را ﻣﻨﻜﺮ بودند. از اﻳﻦ رو ﺗﻌﺎﻟﻴﻢ آﻧﻬﺎ را ﺑﺮاي ﺧﻼﻓﺖ و دﻳﺎﻧﺖ ﻫﺮ دو ﻣﻀﺮ ﻣﻲ ﺷﻤﺮدﻧﺪ. در ﺣﻘﻴﻘﺖ زﻧﺪﻗﻪ ﺑﻴﺶ از ﺳﺎﻳﺮ ﻣﺬاﻫﺐ اﻳﺮان ﻗﺪﻳﻢ در دورة ﺧﻠﻔﺎ رواج ﻳﺎﻓﺖ. زﻳﺮا ﻣﺬﻫﺒﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ آزاداﻧﺪﻳﺸﺎن و ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ می ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﺗﻦ ﺑﻪ زﻳﺮ ﺑﺎر ﻫﻴﭻ دﻳﻨﻲ ندهند آن را ﺑﺎ ذوق ﺧﻮد ﺳﺎزﮔﺎر  ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ."

"ﺑﻪ ﺳﺒﺐ ﻋﻨﺎﻳﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﺄﻣﻮن عباسی، ﺑﻪ ﭘﮋوﻫﺶ و ﺟﺴﺖ و جو داﺷﺖ، ﻋﻘﺎﻳﺪ و آراء ﭘﻴﺮوان ﻣﺬاﻫﺐ و ادﻳﺎن را ﻳﻚ ﭼﻨﺪ آزادي داد ﺗﺎ ﺑﻪ ﺑﺤﺚ و ﮔﻔﺖ و ﮔﻮ بپردازند. ﻣﺘﻜﻠﻤﺎن و ﺣﻜﻴﻤﺎن ﻧﻴﺰ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻣﻌﺎرف ﻳﻮﻧﺎﻧﻲ و اﻳﺮاﻧﻲ و ﻫﻨﺪي آﺷﻨﺎﻳﻲ داﺷﺘﻨﺪ ﺑﺎ اﺻﺤﺎب ﺣﺪﻳﺚ و رأي ﺑﻪ ﺑﺤﺚ و ﺟﺪل ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻨﺪ و در آن ﭼﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻣﺮﺑﻮط اﺳﺖ ﺳﺨﻨﺎن ﺗﺎزه ﭘﺪﻳﺪ آمد. در ﺑﺎب اﻧﺴﺎن ﻛﻪ از خود ﻗﺪرﺗﻲ و اﺧﺘﻴﺎري دارد ﻳﺎ ﻧﺪارد و در ﺑﺎب ﻗﺮآن ﻛﻪ ﻣﺨﻠﻮق ﻫﺴﺖ ﻳﺎ ﻧﻴﺴﺖ ﺑﺤﺚ و ﺟﺪل در ﮔﺮﻓﺖ. درﺑﺎرة  ادﻳﺎن و ﻣﺬاﻫﺐ ﻧﻴﺰ ﻛﻪ ﻛﺪام ﺑﺎ داﻧﺶ و ﺧﺮد ﺳﺎزﮔﺎر ﻫﺴﺖ و ﻛﺪام ﺳﺎزﮔﺎر ﻧﻴﺴﺖ ﻣﺒﺎﺣﺜﻪ ﭘﺪﻳﺪ آﻣﺪ. ﭘﻴﺮوان ادﻳﺎن و ﺻﺎﺣﺒﺎن ﻋﻘﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺑﺤﺚ و ﻣﻨﺎﻇﺮه  برخاستند. اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﻨﺎﻇﺮه ﻫﺎ را ﻣﺄﻣﻮن دوﺳﺖ داﺷﺖ و در جست و ﺟﻮي حقیقت موثر می ﺷﻤﺮد. ﺑﺪﻳﻦ ﺳﺒﺐ ﺗﻴﻐﻲ را ﻛﻪ ﺧﻠﻔﺎ ﺑﺮ روي ﺻﺎﺣﺐ ﻧﻈﺮان ﻛﺸﻴﺪه ﺑﻮدﻧﺪ در ﻏﻼف ﻛﺮد و ﭘﻴﺮوان ادﻳﺎن را دﺳﺘﻮري داد ﺗﺎ ﺑﺎ ﻋﻠﻤﺎء و ﻣﺘﻜﻠﻤﺎن اﺳﻼم ﺑﻪ ﺑﺤﺚ و ﻣﻨﺎﻇﺮه ﺑﺮﺧﻴﺰﻧﺪ. ﻣﺄﻣﻮن ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﻏﻠﺒﺔ بر ﺧﺼﻢ غلبه به ﺣﺠﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻗﺪرت، زﻳﺮا غلبه ایی ﻛﻪ ﺑﻪ ﻗﺪرت ﺣﺎﺻﻞ ﺷﻮد ﺑﺎ زوال ﻗﺪرت ﻫﻢ از ﻣﻴﺎن ﻣﻲ رود اﻣﺎ غلبه ایی ﻛﻪ ﺑﻪ ﺣﺠﺖ ﺣﺎﺻﻞ ﺷﻮد ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ نمی تواند آن را از ﻣﻴﺎن ببرد."

"در ﺳﺎل ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻐﺪاد ﺷﺎﻫﺪ ﻛﺸﺘﻦ و به دار آوﻳﺨﺘﻦ ﺑﺎﺑﻚ و ﻣﺎزﻳﺎر و اﻓﺸﻴﻦ ﺑﻮد، دو ﻗﺮن ﺳﻜﻮت و ﻣﺒﺎرزة اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن ﻣﻲ رﺳﻴﺪ. از ﺳﻘﻮط ﻧﻬﺎوﻧﺪ ﺗﺎ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪن ﺑﺎﺑﻚ دوﻳﺴﺖ ﺳﺎل ﻣﻲ ﮔﺬﺷﺖ. اﻳﻦ ﻣﺪت بر اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﺜﻞ ﻳﻚ ﺷﺐ رؤﻳﺎﺧﻴﺰ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻮد؛ ﺷﺐ ﺗﺎرﻳﻚ ﻫﻮﻟﻨﺎﻛﻲ ﻛﻪ ﺟﺰ ﻏﺮﻳﻮ ﻃﻮﻓﺎنﻫﺎ و ناله ﺟﻐﺪﻫﺎ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺳﻜﻮت رؤﻳﺎاﻧﮕﻴﺰ آن را درﻫﻢ ﻧﺸﻜﺴﺘﻪ بود. در ﺳﻜﻮت ﻫﻴﺠﺎن اﻧﮕﻴﺰ اﻳﻦ دو ﻗﺮن ﻇﻠﻤﺖ ﺧﻴﺰ، ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺮوي اﻳﺮاﻧﻲ و ﻋﺮب ﻛﺸﻤﻜﺶ عظیمی درﮔﻴﺮ بود. در ﺻﺤﻨﺔ رﻗﺎﺑﺖ ﻫﺎی ﻧﻈﺎﻣﻲ و سیاﺳﻲ دو ﺣﺮﻳﻒ کینه ﺟﻮ ﭘﻨﺠﻪ ﻫﻢ در اﻓﻜﻨﺪه ﺑﻮدﻧﺪ و ﻫﺮ ﻛﺪام ﻣﻲ ﻛﻮﺷﻴﺪﻧﺪ دﻳﮕﺮي را ﺑﻪ ﺧﺎك افکند. ﺗﺎرﻳﺦ اﻳﻦ دو ﻗﺮن، ﻣﺎﺟﺮاي زورآزﻣﺎﻳﻲ دو ﻗﻮم اﻳﺮاﻧﻲ و ﺗﺎزي ﺑﻮد. در ﻃﻲ اﻳﻦ زورآزﻣﺎﻳﻲ، ﻋﺮب ﺑﺎرﻫﺎ ﺑﻪ زﻣﻴﻦ خورده ﺑﻮد ﻣﺎ در اﻳﻦ سال ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﻐﺪاد ﻛﺸﺘﻦ و ﺑﻪ دار آوﻳﺨﺘﻦ ﺑﺎﺑﻚ، ﻣﺎزﻳﺎر را ﺟﺸﻦ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ دﻳﮕﺮ ﻣﻴﺪان را برای ﺣﺮﻳﻒ ﻳﻜﺴﺮه ﺧﺎﻟﻲ ﻛﺮده ﺑﻮد."

 "در ﭘﺎﻳﺎن دو ﻗﺮن ﻋﺮب دﻳﮕﺮ ﻓﺎﺗﺢ اﻳﺮان ﻧﺒﻮد. ﺳﻴﺎدت و ﻗﺪرﺗﻲ ﻛﻪ ﺟﺮأت ﻣﻲ  ﻛﺮد، در روزﮔﺎر ﺑﻨﻲ اﻣﻴﻪ، ﺑﺮاي ﺧﻮد ادﻋﺎ ﻛﻨﺪ در اﻳﻦ روزﻫﺎ ﻳﻜﺴﺮه از ﻳﺎد او رﻓﺘﻪ بود. در درﺑﺎر ﺧﻼﻓﺖ ﻧﻔﻮذ و ﻗﺪرت او دﻳﮕﺮ ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺑﺎ ﻧﻔﻮذ و ﻗﺪرت اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﻣﻌﺎرﺿﻪ کند. ﺗﺴﻠﻂ ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﺗﻤﺪن اﻳﺮاﻧﻲ، ﺧﻠﻴﻔﺔ ﺗﺎزي را ﻳﻜﺴﺮه ﻣﻘﻬﻮر و ﻣﻐﻠﻮب ﺧﻮﻳﺶ ﻛﺮده بود. آن اﺷﺮاف و اﻣﺮاء اﻳﺮاﻧﻲ، ﻳﻌﻨﻲ آنها ﻫﺎ ﻛﻪ در دورة ساسانیان به قول مورخان اسلام "صاحب ﺑﻴﻮﺗﺎت"  خوانده می شدند  در ﭘﺎﻳﺎن دو ﻗﺮن ﺳﻜﻮت و ﺗﺤﻤﻞ آﻧﭽﻪ را در سقوط مداین و نهاوند از دست داده ﺑﻮدﻧﺪ، دوﺑﺎره ﺑﻪ دﺳﺖ آوردند. ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻫﺎی محلی ﻏﺎﻟﺒﺎ در دست آن ﻫﺎ ﺑﻮد و ﺑﺎ ﭘﺮداﺧﺖ رﺷﻮه و ﺧﺮاج اﺟﺎزه ﻣﻲ ﻳﺎﻓﺘﻨﺪ ﻛﻪ رﻋﺎﻳﺎي زﺑﻮن و ﺑﻲ ﭘﻨﺎه را ﺑﻪ ﻧﺎم دﻳﻦ ﻣﺜﻞ ﺷﺘﺮ ﻣﺎده بدوشند. در درﺑﺎر ﺧﻼﻓﺖ، ﻋﺮﺑﺎن ﻛﻨﺎر ﻛﺸﻴﺪه ﺑﻮدﻧﺪ و ﺑﻨﺪﮔﺎن ﺗﺮكﻛﻪ ﺗﺎزه ﺑﻪ روي ﻛﺎر آﻣﺪه ﺑﻮدﻧﺪ، ﺑﻪ اﻗﺘﻀﺎي ﺧﻮي ﺑﻨﺪﮔﻲ، دوستی و ﭘﺸﺘﻴﺒﺎﻧﻲ ﺧﻮﻳﺶ را ﺑﻪ ﻫﺮﻛﻪ ﺧﺮﻳﺪار ﺑﻮد ﻣﻲ ﻓﺮوﺧﺘﻨﺪ."   

"ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻛﻪ از ﺗﻮﺳﻌﺔ ﺳﻠﻄﻪ و ﻧﻔﻮذ اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﻴﻢ داﺷﺖ، ﭼﻮن ﺣﻤﺎﻳﺖ و دوﺳﺘﻲ ﻋﺮب را از دﺳﺖ داده ﺑﻮد ﺳﻌﻲ ﻣﻲ ﻛﺮد، ﻧﻴﺮوي ترکان را ﺗﻜﻴﻪ ﮔﺎه ﺧﻮﻳﺶ ﺳﺎزد. ﺑﺮاي راﺿﻲ نگه داشتن ﺗﺮﻛﺎن ﻧﻴﺰ ﻻزم ﺑﻮد ﻛﻪ دﺳﺖ آﻧﺎن را ﺑﺮ ﻣﺎل و ﺟﺎن ﻣﺮدم ﺑﺎز ﮔﺬارد. ﻻزم ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﺎ ﺑﺬل جواﻳﺰ و ﺻﺮف اﻣﻮال اﻳﻦ ﺑﻨﺪﮔﺎن ﻧﻮ رﺳﻴﺪه را راﺿﻲ و ﻣﻄﻴﻊ  نگه دارد.  ﻧﺘﻴﺠﺔ  اﻳﻦ وﺿﻊ را ﺑﻪ ﺧﻮﺑﻲ ﻣﻲ ﺗﻮان ﺗﺼﻮر کرد : ﻇﻠﻢ، ﺷﻴﻮع ﻓﺴﺎد و رﺷﻮه و رواج و ﻧﺎاﻣﻨﻲ در ﭼﻨﻴﻦ ﺣﺎل اﺟﺘﻨﺎب ناﭘﺬﻳﺮ ﺧﻮاﻫﺪ بود. در ﺑﻐﺪاد اﻧﺪك اﻧﺪك ﻛﺎر ﭼﻨﺎن ﺷﺪ ﻛﻪ  ﻛﺲ ﺑﺮ ﺟﺎن و ﻣﺎل ﺧﻮﻳﺶ اﻳﻤﻨﻲ ﻧﺪاﺷﺖ. ﺗﺮﻛﺎن ﻣﺮدم را ﻫﺰار ﮔﻮﻧﻪ آزار ﻣﻲ رﺳﺎﻧﺪﻧﺪ و ﺧﻠﻴﻔﻪ نمی ﺗﻮاﻧﺴﺖ آﻧﺎن را از اﻳﻦ ﻛﺎرﻫﺎ منع ﻧﻤﺎﻳﺪ."

"ﺑﺎري در اﻳﻦ روزﮔﺎري ﻛﻪ ﺧﻠﻴﻔﺔ  بغداد، در آن ﺷﻬﺮ ﭘﺮﺷﻜﻮه و ﮔﻨﺎه آﻟﻮد « ﻫﺰار و ﻳﻚ ﺷﺐ» ﺟﻼل و ﻋﻈﻤﺖ درﺑﺎر ﺗﻴﺴﻔﻮن را، اﺣﻴﺎء ﻛﺮده ﺑﻮد، دﻳﮕﺮ از آن ﺳﺎدﮔﻲ و آزادﮔﻲ ﻛﻪ ﻓﺎﺗﺤﺎن ﺗﻴﺴﻔﻮن و ﻧﻬﺎوﻧﺪ ارﻣﻐﺎن آورده ﺑﻮدﻧﺪ، در ﺑﻴﻦ ﻓﺮﻣﺎن رواﻳﺎن اﺳﻼم ﻫﻴﭻ ﻧﺸﺎﻧﻲ ﻧﻤﺎﻧﺪه  بود. ﺧﻠﻴﻔﺔ ﺑﻐﺪاد، اﻧﺪك اﻧﺪك ﻫﻤﺎن ﺷﻴﻮة ﺧﺴﺮوان و ﻗﻴﺼﺮان را، ﻛﻪ اﺳﻼم ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﺧﻂ ﺑﻄﻼن ﻛﺸﻴﺪه ﺑﻮد، اﺣﻴﺎء و اﻋﺎده ﻛﺮده ﺑﻮد. ﻫﻤﺎن ﺑﻲ رﺳﻤﻲ و ﺑﻲ دادي ﻫﺎ ﻧﻴﺰ ﻛﻪ در حکومت ﺗﻴﺴﻔﻮن ﺑﻮد در این روزگاران زنده شده بود و ﻓﺮزﻧﺪان ﻓﺎﺗﺤﺎن ﺗﻴﺴﻔﻮن و ﻧﻬﺎوﻧﺪ رﻓﺘﻪ رﻓﺘﻪ در دﻣﺸﻖ و ﺑﻐﺪاد، ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﺳﺮﻧﻮﺷﺘﻲ دﭼﺎر آﻣﺪﻧﺪ، ﻛﻪ ﺳﺎﺳﺎﻧﻴﺎن را ﺑﻪ ﺳﻘﻮط و ﻧﻜﺒﺖ ﻛﺸﺎﻧﻴﺪه ﺑﻮد."

"در ﺣﻘﻴﻘﺖ، ﺛﺮوت و ﻣﻜﻨﺖ ﻫﻨﮕﻔﺖ ﺑﻲ  ﭘﺎﻳﺎﻧﻲ، ﻛﻪ از آﻏﺎز ﻓﺘﻮح اﺳﻼم ﺑﻬﺮة اﻋﺮاب ﺷﺪ، ﺧﻴﻠﻲ زود اﻳﻦ ﻓﺎﺗﺤﺎن  ﺳﺎده دل را ﺑﻪ تن ﭘﺮوري و ﻓﺴﺎد کشاند و اﻧﺪك اﻧﺪك، آن ﺳﺎدﮔﻲ و دادﭘﺮوري ﻛﻪ آﻳﻴﻦ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ ﺗﻮﺻﻴﻪ ﻛﺮده ﺑﻮد، ﻧﺎﭼﺎر در ﻧﺰد ﺧﻠﻔﺎ و اﻣﺮاء ﻋﺮب ﺟﺎي ﺧﻮد را ﺑﻪ ﺟﺎه ﻃﻠﺒﻲ و  طمع ﭘﺮوري داد. دیگر ﺧﻠﻔﺎ و ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺎل او، ﺑﺎ آﻧﻜﻪ  همه ﺟﺎ از ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻲ دم ﻣﻲ زدﻧﺪ، آن ﺷﻮر و اﻳﻤﺎن را ﻛﻪ اﺳﻼم ﻫﺪیه آورده بود از دست داده ﺑﻮدﻧﺪ."

" در ﻃﻲ اﻳﻦ دو ﻗﺮن ﺑﺮ اﻳﺮان ﭼﻪ ﮔﺬﺷﺖ؟ دورﻧﻤﺎﻳﻲ از ﺗﺎرﻳﺦ و ﺣﻮادث اﻳﻦ دو ﻗﺮن را اﻛﻨﻮن ﻣﻲ ﺗﻮان ﺗﺮﺳﻴﻢ  کرد. ﻧﺨﺴﺖ ﻃﻮﻓﺎﻧﻲ ﺳﻬﻤﮕﻴﻦ و ﺧﺮوﺷﺎن ﺑﺮآﻣﺪ ﻛﻪ دوﻟﺖ ﺳﺎﺳﺎﻧﻲ را زﻳﺮوزﺑﺮ ﻛﺮد. ﺷﻬﺮﻫﺎ ﺗﺴﺨﻴﺮ ﺷﺪ و  مال ﻫﺎ ﺑﻪ ﺗﺎراج رفت. ﭼﻨﺪي ﺑﻌﺪ ﺣﺠﺎج در ﻋﺮاق و ﻗﺘﻴﺒﻪ در ﺧﺮاﺳﺎن و دﻳﮕﺮ ﻋﺮﺑﺎن در ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻛﺸﺘﺎرﻫﺎ و  بی دادي ﻫﺎی سخت ﺑﺮاﻧﺪﻧﺪ. دﻳﺮي ﺑﺮﻧﻴﺎﻣﺪ ﻛﻪ ﻣﻐﻠﻮﺑﺎن ﭘﻴﻜﺎر ﻋﻈﻴﻤﻲ ﺑﺎ ﻓﺎﺗﺤﺎن آﻏﺎز نهادند. ﺑﻮﻣﺴﻠﻢ و ﻣﻘﻨﻊ در ﺧﺮاﺳﺎن و ﺟﺎوﻳﺪان و ﺑﺎﺑﻚ در آذرﺑﺎﻳﺠﺎن و ﺳﭙﻬﺒﺪ ﺧﻮرﺷﻴﺪ و ﻣﺎزﻳﺎر در ﻃﺒﺮﺳﺘﺎن ﺑﻪ ﻛﻮﺷﺶ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻨﺪ زﻳﺮا ﻛﻪ ﺑﺮاي رﻫﺎﻳﻲ از ﺧﻮاري ﻫﺎ  و ﻛﻮﭼﻚ ﺷﻤﺎري ﻫﺎی عربان مردم ایران جز رستاخیز ﭼﺎره ای نمی دیدند، در ﻃﻲ اﻳﻦ رﺳﺘﺎﺧﻴﺰ ﭘﻬﻠﻮان ﻣﻐﻠﻮب ﻗﺪ ﺑﺮاﻓﺮاﺷﺖ و ﭘﺸﺖ ﻓﺎﺗﺢ ﻣﻐﺮور را به ﺧﺎك رﺳﺎﻧﻴﺪ. ﺗﻔﻮق اﻳﺮاﻧﻴﺎن ﺑﺮ ﻋﺮﺑﺎن آﺷﻜﺎر ﮔﺸﺖ، ﺣﻜﻮﻣﺖ و ﺳﻴﺎدت ﻋﺮب رﻓﺘﻪ رﻓﺘﻪ ﭼﻮن «رؤﻳﺎي ﺷﺐ ﻧﻴﻤﻪ تابستان" دود و ﺑﺎد ﮔﺮدﻳﺪ. ﺧﺎﻧﺪان ﻫﺎي اﻳﺮاﻧﻲ دوﺑﺎره اﻣﺘﻴﺎزات ﻛﻬﻦ را ﺑﻪ ﺻﻮرﺗﻲ دﻳﮕﺮ ﺑﻪ دﺳﺖ آوردﻧﺪ و ﻳﺎ ﻻﻣﺤﺎﻟﻪ اﻳﻦ ﻗﺪرت و ﺣﺸﻤﺖ ﻃﺎﻫﺮﻳﺎن و ﺻﻔﺎرﻳﺎن را ﺑﻪ دﺳﺖ اﻓﺘﺎد. و ﺑﺪﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ آﻧﭽﻪ در آﻏﺎز ﻳﻚ ﻃﻮﻓﺎن ﺑﺮ ﺑﺎد رﻓﺘﻪ ﺑﻮد در «ﭘﺎﻳﺎن ﻳﻚ ﺷﺐ» ﻛﻪ در وﺣﺸﺖ و ﺳﻜﻮت، دو ﻗﺮن ﻫﻮل اﻧﮕﻴﺰ ﮔﺬﺷﺖ، دوﺑﺎره ﺗﺎ ﺣﺪي ﺑﻪ ﺳﺎﻣﺎن و ﻗﺮار ﺧﻮﻳﺶ باز آﻣﺪ."

منبع:  کتاب "دو قرن سکوت" نوشته "دکتر عبدالحسین زرین کوب"، چاپ دوم 1336،

 

[1] - تیتر دیروز دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 روزنامه "جوان" که از این روزشماری برای جنگ و درگیری، دلم به حال ایران سوخت، که عده ایی کودکانه برای جنگ له له می زنند و این روزها دست اندر کاران روزنامه جوان نیز همگام با دلواپسان مستدام در روزنامه کیهان و صدا و سیمای همراه شان و...، برای پایان صلح دقیقه شماری می کنند، و هنوز موجود زنده ایی نمرده است، حلوایش را مزه مزه می کنند.

[2] - بریده ایی از چوبی تیز که در اثر بریدن های حاصل از شکست ناگهانی و نافرم چوب پدید می آید و تیز در گوشت بدن فرو می روند

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn

دیدگاه

چون شر پدید آمد و بر دست و پای بشر بند زد، و او را به غارت و زندان ظالمانه خود برد، اندیشه نیز بعنوان راهور راه آزادگی، آفریده شد، تا فارغ از تمام بندها، در بالاترین قله های ممکن آسمانیِ آگاهی و معرفت سیر کند، و ره توشه ایی از مهر و انسانیت را فرود آورد. انسان هایی بدین نور دست یافتند، که از ذهن خود زنجیر برداشتند، تا بدون لکنت، و یا کندن از زمین، و مردن، بدین فضای روشنی والا دست یافته، و ره توشه آورند.