چاپ کردن این صفحه

مواج موج

01 آذر 1397
Author :  
امواجی بر ساحل غمناک دل

مواج موج

من موج بودم، موج در دریای عشق         موج سالاری نگون بخت و شریر و پر ز موج

اینک اکنون خشک چوبی گشته ام من زین خزان        روی آبم خسته از موجم و این دریای موج

بس که بالا و پایین گشته ام، من بارها       اینک از غم گشته پشتم موج، از موّاجِ موج

سرخ رویم گشته از سرما، کنون بی رنگ چون       موج سردی که خروشان می شود، آوار موج

ناله ها کردم من از این بخت ناهمگون خود       بخت نه، بلکه این نابخت یارم، موج موج

راوی ام من بدین دریای مواجِ دلم،       گوییا آید و رفتن بود، این هم کار موج

من نخواهم آمدن، رفتن بدین دلواپسی،     از کجا آیم، کجا راهی شود، این بار موج

یارب این رفتن چه باشد، آمدن بهر چه بود،     رفتن است و آمدن گردیده، اینجا کار موج

این چه تفریح است یارب، تو نوشتی بهر ما       آمدن، بودن، و آخر رفتن غمبارِ موج

سست گشتم چون که دیدم آخرین امواج موج    موج است ای خدا؟! اینگونه بی رخسار موج

زرد شد، رویِ سبزِ دلبرین، موج نخست     آخرین فریاد باشد، ای خدایا تو برس، فریاد موج

دیده اش اینک به ساحل خرده است، و شد خراب     حال موج، از دیدن و فریاد نافرجام موج

ناله ها، این می کند، موجی است بر سامان دلم،     تو که بی سامان بودی، از چه شدی مواج موج

من ندانم کی رضایت داده ام، تا که شوم مواج موج     شد دلم ریش از همه، پیدا و ناپیدای موج

سرخی رخساره ام با دیدنت، گردیده زرد     اینک اندر ساحلم، لیکن نیم مواج موج

 سروده شده در تاریخ  30  آبان 1397

به اشتراک بگذارید

Submit to DeliciousSubmit to DiggSubmit to FacebookSubmit to StumbleuponSubmit to TechnoratiSubmit to TwitterSubmit to LinkedIn
 مصطفی مصطفوی

پست الکترونیکی این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

آخرین‌ها از  مصطفی مصطفوی